ارائهی پاورپوینت کتاب اول آدم و حوا – تجربهای خاص و متمایز!
پاورپوینتی حرفهای و متفاوت:
فایل پاورپوینت کتاب اول آدم و حوا شامل 120 اسلاید جذاب و کاملاً استاندارد است که برای چاپ یا ارائه در PowerPoint آماده شدهاند.
ویژگیهای برجسته فایل پاورپوینت کتاب اول آدم و حوا:
- طراحی خلاقانه و حرفهای: فایل پاورپوینت کتاب اول آدم و حوا به شما این امکان را میدهد که مخاطبان خود را با یک طراحی خیرهکننده جذب کرده و پیام خود را به بهترین شکل انتقال دهید.
- سادگی در استفاده: اسلایدهای پاورپوینت کتاب اول آدم و حوا به گونهای طراحی شدهاند که استفاده از آنها بسیار آسان باشد و نیاز به تنظیمات اضافی نداشته باشید.
- آماده برای ارائه: تمامی اسلایدهای پاورپوینت کتاب اول آدم و حوا با کیفیت بالا و بدون نیاز به ویرایش، آماده استفاده هستند.
کیفیت تضمینشده با دقت بالا:
فایل پاورپوینت کتاب اول آدم و حوا با رعایت بالاترین استانداردهای طراحی تولید شده است. بدون نقص یا بهمریختگی، تمامی اسلایدها آماده برای یک ارائه بینقص و حرفهای هستند.
نکته مهم:
هرگونه تفاوت احتمالی در توضیحات ممکن است به دلیل نسخههای غیررسمی باشد. نسخه اصلی پاورپوینت کتاب اول آدم و حوا با دقت و حرفهای تنظیم شده است.
همین حالا فایل پاورپوینت کتاب اول آدم و حوا را دانلود کنید و ارائهای حرفهای و تأثیرگذار داشته باشید!
بخشی از متن پاورپوینت کتاب اول آدم و حوا :
اشاره
کتاب حاضر، که برای نخستین بار به زبان فارسی منتشر می شود، بازمانده میراث دینی بنی اسرائیل است. این اثر مانند
کتاب احیقار و کتاب رازهای خنوخ،که در شماره های پیشین مجله هفت آسمان تقدیم شد، از کتاب های سوداپیگرافا
(1)
به
شمار می رود که مسیحیان در آن تصرفاتی کرده اند. دانشمندان در مورد این که زبان اصلی کتاب عربی، حبشی یا سریانی
است، اختلاف دارند.زمان تالیف آن را نیز که البته بسیار قدیم است، نمی توان مشخص کرد
.
این ترجمه برگردانی است از ترجمه انگلیسی که از روی نسخه حبشی صورت گرفته است. مترجم محترم در ترجمه این
اثر از نسخه عربی آن، که غار الکنزنامیده می شود، نیز بهره گرفته است. ترجمه انگلیسی این اثر به سال 1927 درآمریکا
ضمن مجموعه ای از سوداپیگرافا با عنوان کتاب های فراموش شده عدن
(2)
به چاپ رسیده است
.
پاورقی های کتاب از مترجم فارسی است و برخی از آنها به برابرهای مطالب متن در منابع اسلامی اشاره می کند
.
حوادث کتاب اول در کتاب دوم آدم و حوا ادامه می یابد. کتاب دوم که کوچک تراست، به خواست خدای متعال در شماره
آینده مجله منتشر خواهد شد
.
فصل اول
1.
در سومین روز آفرینش، خدا باغ را در مشرق زمین احداث کرد; در جایی از مرز خاوری جهان که فراتر از آن به سوی
خاستگاه خورشید، جز آبی که همه جهان را فراگرفته و به کرانه های آسمان می رسد، چیزی وجود ندارد
.
2.
در شمال باغ، دریای آب زلال و خوشمزه و بی مانندی یافت می شود که از بس شفاف است، قعر زمین را از درون آن
می توان دید
.
3.
و هرگاه کسی خود را در آن شست و شو دهد، از شفافیت آن شفاف و از سفیدی آن سفیدمی شود; هرچند جسم وی
تیره باشد
.
4.
خدا آن دریا را از رضای خویش بیافرید، زیرا سرنوشت انسانی را که در آینده خلق می کند،می دانست; تا پس از این که
آدم بر اثر تخلف باغ را ترک کند، انسان هایی بر زمین زاده شوند وانسان های شایسته پس از مردن، هنگامی که خدا در
واپسین روز جانشان را برمی انگیزد و به تن برمی گرداند، خویشتن را در آب آن دریا بشویند و همگی از گناهان خویش
پاک شوند
.
5.
اما هنگامی که خدا آدم را از باغ بیرون کرد، وی را بر مرز شمالی جای نداد، مبادا به آن دریای آب نزدیک شود و او و
حوا خویشتن را در آن بشویند. در آن صورت، ایشان از گناهانشان پاک شده، تخلف خویش را از یاد می بردند و اندیشه آن،
که گونه ای کیفر بود، از خاطرشان محومی شد
.
6.
همچنین خدا نخواست که آدم در مرز جنوبی آن باغ ساکن شود; زیرا هنگام وزیدن بادشمال، بوی دلپذیر درختان باغ
در جنوب به مشام آنان می رسید
.
7.
خدا آدم را آن جا نگذاشت، مبادا وی با استشمام بوی خوش آن درختان، تخلف خود رافراموش کند و از آنچه کرده،
آسوده خاطر شود و از بوی درختان سرخوش گشته، از تخلف خودپاک نشود
.
8.
از این رو، خدای مهربان و مهرپرور که هر چیز را به شیوه ای که خود می داند به سامان می آورد، پدر ما، آدم، را در مرز
غربی باغ سکونت داد; زیرا زمین در آن سو گسترده است
.
9.
و خدا دستور داد وی در غاری که درون یک صخره بود – یعنی «غار گنج ها» در پایین باغ -ساکن شود
.
فصل دوم
1.
آدم و حوا هنگام بیرون شدن از باغ بر زمین گام می زدند، ولی نمی دانستند چه می کنند
.
2.
هنگامی که به دروازه باغ رسیدند و آن زمین پهن و گسترده را که با سنگ های ریز و درشت و ریگ پوشیده شده بود
جلو خود دیدند، ترسیدند و بر خود لرزیدند و بر روی افتاده، مانندمردگان شدند
.
3.
زیرا ایشان که در باغی زیبا با انواع درختان زیست کرده بودند، خویشتن را در سرزمین غریبی یافتند که آن را
نمی شناختند و هرگز ندیده بودند
.
4.
آدم و حوا در آن زمان از یک طبیعت لطیف و شفاف برخوردار بودند و دل های آنان به چیزهای زمینی گرایش نداشت
.
5.
از این رو، خدا بر ایشان ترحم کرد و هنگامی که دید آن دو جلو دروازه باغ بر خاک افتاده اند، کلمه خود را فرستاد تا آنان
را از خاک بردارد
.
فصل سوم
1.
خدا به آدم و حوا گفت: «من روزها و سال هایی را روی زمین معین کرده ام و تو و نسلت درآن ساکن شده، راه خواهید
رفت تا آن روزها و سال ها به سر آید. در آن هنگام کلمه ای را که آفریدگار توست و تو از او تخلف ورزیدی، خواهم فرستاد،
کلمه ای که تو را از باغ بیرون کرد وهنگامی که افتاده بودی، تو را از خاک برداشت
.
2. «
آری، آن کلمه هنگامی که پنج روز و نیم بگذرد، تو را نجات خواهد داد
.»
3.
آدم این سخنان را از خدا شنید، ولی معنای آن پنج روز و نیم بزرگ را درنیافت
.
4.
زیرا آدم می اندیشید که تنها پنج روز و نیم تا پایان جهان فرصت دارد
.
5.
از این رو، گریست و تفسیر آن سخن را از خدا درخواست کرد
.
6.
آن گاه خدا از روی لطف خویش به آدم، که به صورت و شباهت وی آفریده شده بود،توضیح داد که آن روزها به معنای
5500
سال است. با گذشتن این مدت کسی خواهد آمد و وی و نسلش را نجات خواهد داد
.
7.
خدا پیش از آن که پدر ما، آدم، باغ را ترک کند، کنار درختی که حوا میوه آن را چید و به وی داد، این پیمان را با او
بسته بود
.
8.
پدر ما، آدم، هنگام ترک باغ، از کنار آن درخت گذر کرد و دید که خدا ظاهر آن را دگرگون ساخته و آن را پژمرده کرده
است
.
9.
و همین که آدم به سوی آن رفت، از ترس بر خود لرزید و بر زمین افتاد; ولی خدا از روی مهر او را از خاک برداشت، و آن
گاه این پیمان را با او بست
.
10.
هنگامی که آدم کنار دروازه باغ، آن کروبی را با شمشیر آتشبار مشاهده کرد، کروبی خشمگین شد و روی ترش کرد
.
آدم و حوا هر دو ترسیدند و پنداشتند که می خواهد آنان رابکشد. آنان به روی افتادند و از ترس بر خود لرزیدند
.
11.
دل کروبی بر ایشان بسوخت و به آنان مهر ورزید. آن گاه به آسمان رفت و در حضورخداوند نیایش کرد و گفت
:
12. «
خداوندا، تو مرا برای محافظت از دروازه باغ با شمشیر آتشبار فرستادی
.
13. «
اما هنگامی که بندگانت، آدم و حوا، مرا دیدند، به روی افتادند و مانند مردگان شدند.خداوندا، با بندگان تو چه کنم؟
»14.
آن گاه خداوند بر ایشان ترحم کرد و مهر ورزید و فرشته را دوباره برای محافظت از باغ فرستاد
.
15.
و کلمه خداوند نزد آدم و حوا آمد و ایشان را از خاک برداشت
.
16.
و خداوند به آدم گفت: «من به تو خبر دادم که در پایان پنج روز و نیم کلمه ام را خواهم فرستاد و تو را نجات خواهم داد
.
17. «
پس دل قوی دار و در غار گنج ها، که پیش از این درباره آن به تو سخن گفته ام، اقامت کن
.»
18.
هنگامی که آدم این سخن را از خدا شنید، آرامش یافت; زیرا خدا به او گفته بود که وی را نجات خواهد داد
.
فصل چهارم
1.
آدم و حوا بر بیرون شدن خود از باغ، اقامتگاه نخستین خویش، گریستند
.
2.
هنگامی که آدم به جسم دگرگون شده خود نگاه کرد، همراه حوا بر کار خود سخت گریست. ایشان روانه شدند و به
آرامی به غار گنج ها رفتند
.
3.
همین که به غار وارد شدند، آدم به حال خود گریست و به حوا گفت: «به این غار، که زندان و جای کیفر ما در این جهان
است، بنگر
!
4. «
شباهت این غار با آن باغ چیست و تنگی این با وسعت آن چه نسبتی دارد؟
5. «
این صخره کنار آن بیشه زار چه می کند و تاریکی این دخمه با روشنایی آن باغ چه ربطی دارد؟
6. «
آیا می توان این طاقچه سنگی برآمده را که سرپناه ما شده، با سایه مهر خداوند که بر سرما بود، مقایسه کرد؟
7. «
چگونه خاک این غار را با زمین آن باغ مقایسه کنیم؟ این زمین سنگستان است، ولی آن مکان با درختان میوه های
خوشمزه پوشیده شده بود
.»
8.
آدم به حوا گفت: «چشمان خود و چشمان مرا ملاحظه کن. پیش از این ما فرشتگان تسبیح گوی آسمان را می دیدیم و
آنان نیز به ما می نگریستند
.
9. «
ولی اکنون ما دیگر ایشان را نمی بینیم; چشمان ما جسمانی شده و بینایی پیشین خود رااز دست داده است
.»
10.
همچنین آدم به حوا گفت: «آیا می بینی بدن امروزی ما در قیاس با روز پیش که در باغ بودیم، چه وضعی دارد؟
»
11.
از آن روز آدم دوست نداشت به آن غار و زیر آن صخره برآمده برود و حاضر نبود به آن جا گام نهد
.
12.
ولی در برابر دستور خدا سر فرود آورد و به خود گفت: «اگر به غار وارد نشوم، دوباره متخلف خواهم بود
.»
فصل پنجم
1.
آن گاه آدم و حوا وارد غار شده، ایستادند و به زبان ناشناخته ای که خودشان می دانستند،نیایش کردند
.
2.
هنگام نیایش، آدم چشمان خود را بالا برد و به صخره و سقف غار که بر سر او سایه افکنده بود، نگاه کرد، ولی نتوانست
آسمان و سایر آفریده های خدا را ببیند. بنابراین، گریست وبه سختی بر سینه خود کوفت تا این که بر زمین افتاد و مانند
مردگان شد
.
3.
حوا کنار او نشست و گریه آغاز کرد; زیرا پنداشت که وی مرده است
.
4.
آن گاه برخاسته، دست های خود را به سوی خدا گشود و از او درخواست لطف و احسان کرد و گفت: «خدایا، گناهی را
که مرتکب شدم، ببخش و آن را به زیان من به یاد نیاور
.
5. «
زیرا تنها من بودم که بنده تو، آدم، را از آن باغ به این بیغوله و از آن نور به این ظلمت و ازآن مقام امن به این زندان
لغزاندم
.
6. «
خدایا، بر بنده خودت که چنین افتاده است، نظر کن و او را از مرگ برخیزان تا بگرید و ازتخلفی که به خاطر من
ورزیده است، توبه کند
.
7. «
جان او را این بار مگیر; بگذار زیست کند تا پیمانه توبه اش پر شود و اراده تو را پیش ازمرگ خود به انجام رساند
.
8. «
اکنون اگر تو، ای خدا، او را برنمی انگیزانی، جان مرا نیز بگیر تا مانند او شوم و مرا در این سیاهچال یکه و تنها رها
مکن; زیرا من نمی توانم تنها و بدون او در این جهان زیست کنم
.
9. «
تو، ای خدا، او را در خواب کردی و استخوانی از پهلوی وی گرفتی و به قدرت الهی خوددر جایش گوشت پر کردی
.
10. «
و تو مرا، که آن استخوان بودم، گرفته، زنی مانند او شفاف و دارای قلب و خرد و گفتارساختی; و با رحمت و قدرت
خویش جسمم را مانند جسم او و سیمایم را مانند سیمای اوکردی
.
11. «
خداوندا، من و او یکی هستیم و تو، ای خدا، آفریدگار مایی و کسی هستی که هر دوی ما را در یک روز پدید آوردی
.
12. «
از این رو، خدایا، او را زنده کن تا در این سرزمین غریب، که به علت تخلف خود در آن ساکن شده ایم، با من باشد
.
13. «
و اگر او را زنده نمی کنی، مرا نیز مانند او بمیران تا هر دو در یک روز مرده باشیم
.»
14.
حوا به سختی گریست و از فراوانی اندوه روی پدر ما، آدم، افتاد
.
فصل ششم
1.
آن گاه خدا به آنان که خود را از بسیاری اندوه کشته بودند، نظر کرد
.
2.
و خواست ایشان را برخیزاند و آرامشان کند
.
3.
از این رو، کلمه خود را نزد آنان فرستاد تا به کمک او برخاسته، بایستند
.
4.
و خدا به آدم و حوا گفت: «شما با میل خود تخلف ورزیدید و بدین سبب از باغی که شمارا در آن گذاشته بودم، بیرون
رفتید
.
5. «
شما با اراده آزاد و به سبب میل به الوهیت و بزرگی و مرتبه بلندی که من دارم، تخلف ورزیدید; از این رو، شما را از
طبیعت شفافی که داشتید، محروم کردم و از آن باغ به این زمین ناهموار و پررنج آوردم
.
6. «
ای کاش از دستورم تخلف نمی ورزیدید و شریعتم را نگاه داشته، از درختی که گفتم بدان نزدیک نشوید، نمی خوردید
!
با این که در باغ درخت های میوه بهتری وجود داشت
.
7. «
ولی شیطان تبهکار که مقام و ایمان خود را از دست داده بود و در مورد من نیت خوبی درسر نمی پرورد و مرا که
آفریدگار اویم به چیزی نمی گرفت و خواستار الوهیت بود تا این که او رااز آسمان به پایین انداختم، او بود که آن درخت را
در چشمان شما دلپذیر جلوه داد تا این که سخن او را شنیدید و از آن درخت خوردید
.
8. «
بدین گونه شما از دستور من سرپیچی کردید و بدین علت همه این مصیبت ها را بر سرشما آوردم
.
9. «
زیرا من خدای جهان آفرین هستم و هنگام آفرینش بنا نداشتم آفریده هایم را نابود کنم. اماهنگامی که آنان خشم مرا
سخت برانگیختند، ایشان را با بلاهای سخت کیفر کردم تا به توبه روی آرند
.
10. «
و اگر باز هم با سرسختی به تخلف خود ادامه دهند، برای همیشه گرفتار لعنت من خواهند بود
.»
فصل هفتم
1.
هنگامی که آدم و حوا این سخنان را از خدا شنیدند، باز هم گریه و زاری کردند; ولی به خدا امیدوار بودند، زیرا
می دانستند که خداوند برای آنان مانند پدر و مادر است; پس نزد اوگریستند و از وی درخواست رحمت کردند
.
2.
خدا به آنان مهر ورزید و گفت: «ای آدم، من پیمانم را با تو بسته ام و از آن روی نخواهم گرداند و پیش از گذشتن پنج
روز و نیم نخواهم گذاشت به باغ برگردی
.»
3.
آدم به خدا گفت: «خداوندا، تو ما را آفریدی و برای سکونت در باغ شایستگی دادی; وپیش از آن که تخلف ورزم، همه
حیوانات را نزد من آوردی تا آنها را نام گذاری کنم
.
4. «
در آن زمان لطف تو شامل حالم بود و هر کدام را طبق اراده تو نام نهادم و تو همه آنها رامطیع من ساختی
.
5. «
اما اکنون که از دستورت سرپیچی کرده ام، ای خداوند خدا، همه حیوانات بر من خواهندشورید و مرا و حوا، کنیزت،
را خواهند خورد و به زندگی ما بر روی زمین پایان خواهند داد
.
6. «
از این رو، ای خدا، اکنون که ما را از باغ بیرون کرده و در این سرزمین غریب سکنی داده ای، از تو درخواست می کنم
نگذاری حیوانات به ما آسیبی برسانند
.»
7.
هنگامی که خدا این سخنان را از آدم شنید بر او ترحم کرد و دانست که از روی صداقت می گوید که حیوانات صحرا بر
او خواهند شورید و او و حوا را خواهند خورد; زیرا خداوند بر آن دو به سبب تخلفشان خشمگین بود
.
8.
بنابراین، خدا به حیوانات، پرندگان و همه جنبدگان روی زمین دستور داد نزد آدم بیایند وبا او انس بگیرند و به وی و
حوا و نیکان و شایستگان نسل آنان کاری نداشته باشند
.
9.
آن گاه حیوانات به دستور خدا، مطیع آدم شدند، مگر مار که خشم خدا بر او بود و همراه حیوانات به حضور آدم نیامد
.
فصل هشتم
1.
آن گاه آدم گریست و گفت: «خدایا، هنگامی که ما با دلی آرام در باغ اقامت داشتیم،فرشتگانی را که در آسمان تسبیح
می کردند، می دیدیم; ولی اکنون آن دیدنی ها را نمی بینیم;همچنین هرگاه به درون غار می رویم، تمام آفریده ها از دید ما
پنهان می شوند
.»
2.
خداوند خدا به آدم گفت: «هنگامی که تو تسلیم من بودی، طبیعتی شفاف داشتی و بدین سبب می توانستی چیزهای
دور را ببینی. اما پس از تخلف، آن طبیعت شفاف از تو گرفته شد ودیگر یارایی دیدن چیزهای دور را نداری، بلکه تنها
چیزهای نزدیک را با جسم تیره ات می توانی ببینی
.»
3.
هنگامی که آدم و حوا این سخنان را از خدا شنیدند، تسبیح گویان و پرستش کنان، با دلی اندوهگین روانه شدند
.
4.
و خدا به گفت و گوی خود با آنان پایان داد
.
فصل نهم
1.
آن گاه آدم و حوا از غار گنج ها بیرون آمدند و نزدیک دروازه باغ رفته، به تماشای آن ایستادند و در فراق آن گریستند
.
2.
سپس از جلو دروازه باغ به سمت جنوبی آن رفتند و آن جا آبی را یافتند که از ریشه درخت حیات روان بود و باغ را
سیراب می کرد و از آن جا به سوی چهار نهر روی زمین منقسم می شد
.
3.
ایشان به آن آب نزدیک شده، به تماشا ایستادند و دیدند که آن آب از زیر درخت حیات درباغ سرچشمه می گیرد
.
4.
آدم در فراق باغ گریه و زاری کرد و بر سینه خود کوفت و به حوا گفت
:
5. «
چرا این همه بلا و کیفر بر سر من و خودت و نسل ما آوردی؟
»
6.
حوا به او گفت: «چه چیزی را دیده ای که چنین گریه می کنی و بدین شیوه با من سخن می گویی؟
»
7.
او به حوا گفت: «مگر آبی را که در باغ کنار ما بود و درختان را سیراب می کرد و از آن جابیرون می رفت، نمی بینی؟
8. «
ما هنگامی که در باغ بودیم، به آن توجه نمی کردیم، اما از هنگامی که به این سرزمین غریب آمده ایم، آن را دوست
داریم و به منظور استفاده از آن برای جسم خویش مسیر آن رامی گردانیم
.»
9.
هنگامی که حوا این سخنان را شنید، گریست. ایشان از شدت گریه خویش را در آب افکندند و خواستند کار خود را
یکسره کنند تا از آن پس هرگز جهان آفرینش را نبینند; زیرا هرگاه آنان به اعمال آفرینش می نگریستند، احساس
می کردند باید به زندگی خود خاتمه دهند
.
فصل دهم
1.
آن گاه خدای مهربان و مهرپرور به ایشان که در آب افتاده و در آستانه مرگ بودند، نظر کردو فرشته ای را نزد آنان
فرستاد. فرشته ایشان را از آب بیرون آورد و مانند مردگان بر کناره نهرگذاشت
.
2.
سپس فرشته نزد خدا بالا رفت و پس از باریافتن، چنین گفت: «خدایا، بندگانت جان داده اند
.»
3.
آن گاه خدا کلمه خود را نزد آدم و حوا فرستاد تا ایشان را برخیزاند
.
4.
آدم پس از برخاستن گفت: «خدایا، هنگامی که ما در باغ بودیم، به این آب نیازی و اعتنایی نداشتیم; ولی از روزی که به
این سرزمین آمده ایم، نمی توانیم بدون آن سر کنیم
.»
5.
خدا گفت: «در آن مدت که تو فرمان من می بردی و فرشته درخشانی بودی، این آب رانمی شناختی
.
6. «
اما اکنون که از دستورم سرپیچی کرده ای، نمی توانی بدون آب سر کنی; با آن تن خود راخواهی شست و از آن رشد
خواهی کرد; زیرا اکنون تن تو مانند تن حیوانات شده و نیازمند آب است
.»
7.
هنگامی که آدم و حوا این سخنان را شنیدند، بسیار سخت گریستند. آدم از خدادرخواست کرد بگذارد وی به باغ باز
گردد و بار دیگر به او نظر کند
.
8.
اما خدا به آدم گفت: «من با تو عهدی بسته ام; هنگامی که آن عهد به انجام رسد، تو وشایستگان نسلت را به باغ باز
خواهم گرداند
.»
9.
و خدا به گفت و گوی خود با آدم پایان داد
.
فصل یازدهم
1.
آدم و حوا از تشنگی و گرما و اندوه می سوختند
.
2.
و آدم به حوا گفت: «حتی اگر از تشنگی بمیریم، از این آب نخواهیم نوشید. ای
حوا، هرگاه این آب به درون ما راه یابد،
بر کیفر ما و فرزندان ما که پس از این می آیند، افزوده خواهد شد
.
3.
آدم و حوا از آب دور شدند و چیزی از آن ننوشیدند; سپس به غار گنج ها آمده، به درون آن رفتند
.
4.
در آن غار آدم نمی توانست حوا را ببیند و تنها صدای او را می شنید. حوا نیز نمی توانست آدم را ببیند و تنها صدای او را
می شنید
.
5.
آن گاه آدم از فراوانی محنت گریست و بر سینه خود کوفت و از جا برخاسته، به حوا گفت:«کجا هستی؟
»
6.
حوا پاسخ داد: «اینک من در این تاریکی ایستاده ام
.»
7.
آدم به وی گفت: «ای حوا، طبیعت شفافی را که هنگام اقامت در باغ با آن می زیستیم، به یاد آور
!
8. «
ای حوا، شکوهی را که در باغ با ما بود، به یاد آور! ای حوا، درختانی را که هنگام خرامیدن در باغ بر سر ما سایه
می افکندند، به یاد آور
!
9. «
ای حوا، به یاد آور که در باغ نه شب را می شناختیم نه روز را! در درخت حیات اندیشه کن که از زیر آن آب روان بود و
پیوسته بر سر و روی ما نورافشانی می کرد! ای حوا، زمین باغ ودرخشندگی آن را به یاد آور
!
10. «
بیندیش و بیندیش در باغ اقامتگاه ما که هیچ تاریکی نداشت
!
11. «
اما همین که به این غار گنج ها پا نهادیم، تاریکی ما را فراگرفت، به گونه ای که نمی توانیم یکدیگر راببینیم. اکنون همه
لذت های زندگی ما به پایان رسیده است
.»
فصل دوازدهم
1.
آن گاه آدم بر سینه خود کوفت و او و حوا تمام شب را تا سپیده دم سوکواری کردند و بردرازی شب های «میازیا
» (3)
ناله
سر دادند
.
2.
و آدم از فراوانی اندوه و تاریکی خود را زد و خویش را بر زمین غار افکند و مانند مردگان بر زمین افتاد
.
3.
حوا صدای افتادن او را شنید و با دست بساویدن او را پیدا کرد و دید که مانند یک جسم بی جان است
.
4.
حوا ترسید و زبانش بند آمد و کنار او نشست
.
5.
اما خدای مهربان به مردن آدم و بسته شدن زبان حوا نظر کرد
.
6.
و کلمه خدا نزد آدم آمد و او را از مرگ برخیزاند و زبان حوا را برای سخن گفتن گشود
.
7.
آن گاه آدم در غار برخاست و گفت: «خدایا، از چه رو روشنایی از ما گرفته شد و تاریکی ما را فراگرفت؟ چرا ما را در این
تاریکی طولانی رها کردی و چرا این بلاها را بر سر ما می آوری؟
8. «
خداوندا، این تاریکی پیش از آن که بر ما فرود آید، کجا بود؟ تاریکی چندان زیاد است که نمی توانیم یکدیگر را ببینیم
.
9. «
زیرا مادام که ما در باغ بودیم، تاریکی را نمی دیدیم و نمی دانستیم چیست. تا این زمان که نمی توانیم یکدیگر را ببینیم،
من از حوا پنهان نبودم و حوا از من پنهان نبود، و هیچ تاریکی بر مافرود نیامده بود تا ما را از یکدیگر جدا کند
.
10. «
بلکه هر دوی ما در نور درخشانی بودیم; من او را می دیدم و او مرا می دید. ولی اکنون،از وقتی که به این غار آمده ایم،
تاریکی ما را فراگرفته واز یکدیگر جدا کرده است، به گونه ای که نه من او را می بینم و نه او مرا
.
11. «
خداوندا، آیا با این تاریکی بلایی بر سر ما خواهی آورد؟
»
فصل سیزدهم
1.
همین که خدای مهربان و مهرپرور صدای آدم را شنید، به او گفت
:
2. «
ای آدم، مادام که آن فرشته نیک مطیع من بود، نور درخشانی بر او و بر سپاهیانش می تابید
.
3. «
اما هنگامی که از دستور من سرپیچی کرد، من وی را از آن طبیعت شفاف محروم کردم واو تیره شد
.
4. «
و هنگامی که او در آسمان ها و در عرصه نور بود، چیزی درباره تاریکی نمی دانست
.
5. «
اما او تخلف ورزید و من او را از آسمان بر زمین افکندم و این تاریکی بر او فرود آمد
.
6. «
و تو ای آدم، هنگامی که در باغ دستور من می بردی، همان نور درخشان تو را نیز فراگرفته بود
.
7. «
اما هنگامی که تخلفت را دیدم، تو را از آن نور درخشان محروم کردم. ولی از روی مهر،تو را به تاریکی مبدل نساختم،
بلکه برای تو تنی گوشتی آفریدم و بر آن پوست گستردم تا سرماو گرما را تحمل کند
.
8. «
و اگر سنگینی خشمم را بر تو فرود می آوردم، تو هلاک می شدی; و اگر تو را به تاریکی مبدل می ساختم، مانند آن بود
که تو را کشته باشم
.
9. «
ولی من از روی مهر تو را این گونه ساختم که هستی. ای آدم، هنگامی که از دستورم سرپیچی کردی، من تو را از باغ
راندم و به این سرزمین آوردم و دستور دادم که در این غار اقامت گزینی; و تاریکی بر تو فرود آمد، همان طور که بر آن
متخلف دیگر فرود آمده بود
.
10. «
بدین شیوه، ای آدم، شب تو را فریب داد. آگاه باش که آن برای همیشه نمی پاید; بلکه تنها دوازده ساعت درنگ خواهد
کرد و پس از آن روشنی روز خواهد آمد
.
11. «
بنابراین، ناله و بی تابی مکن و در دل خود مگو که این تاریکی طولانی و فرساینده است; و مپندار که من به وسیله آن
بلایی بر سرت آورده ام
.
12. «
دل قوی دار و ترسان مباش; این تاریکی برای کیفر نیست. ولی ای آدم، من روز راساخته ام و خورشید را در آن قرار
داده ام تا در پرتو آن تو و فرزندانت کار کنید
.
13. «
زیرا من می دانستم که تو گناه خواهی کرد و بر اثر تخلف، به این سرزمین رانده خواهی شد. من نمی خواستم تو را
گرفتار کنم و شکوه تو را بشنوم، یا تو را به زندان فرستم و به سقوط یارانده شدن از نور به ظلمت و حتی به انتقال از باغ
به این سرزمین محکوم کنم
.
14. «
زیرا من تو را از نور آفریدم و می خواستم از تو فرزندانی مانند خودت از نور پدیدآورم
.
15. «
ولی تو حتی یک روز دستورم را نگه نداشتی; در حالی که من آفرینش را به پایان برده و هر چیز در آن را برکت داده
بودم
.
16. «
آن گاه به تو درباره آن درخت دستور دادم که از آن نخوری. ولی می دانستم آن شیطان که خود را فریب داده، تو را نیز
فریب خواهد داد
.
17. «
بنابراین، من از راه آن درخت تو را از نزدیک شدن به شیطان آگاه ساختم. و گفتم که ازمیوه آن نخور، آن را نچش،
زیر آن ننشین و نزدیک آن نشو
.
18. «
ای آدم، اگر با تو درباره آن سخن نگفته بودم و تو را بدون دستور رها کرده بودم و تومرتکب گناه شده بودی، تقصیر
از من می بود که به تو هیچ دستوری نداده بودم. در آن صورت توبر گرد خود می گشتی و مرا سرزنش می کردی
.
19. «
ولی من تو را نهی کردم و هشدار دادم; آن گاه تو سقوط کردی، تا این که آفریدگانم نتوانند مرا سرزنش کنند و
سرزنش بر خود آنان بماند
.
20. «
ای آدم، من روز را برای تو و فرزندانت آفریده ام تا در آن کار کنید و زحمت بکشید.شب را نیز برای آسودن از کارها
آفریده ام و برای این که حیوانات صحرا در شب پراکنده شوند وبه جست و جوی غذا بپردازند
.
21. «
ولی ای آدم، اکنون اندکی از تاریکی باقی مانده است و پس از آن روشنی روز پدیدخواهد آمد
.»
فصل چهاردهم
1.
آن گاه آدم به خدا گفت: «خداوندا، جانم را بگیر و نگذار بار دیگر این تاریکی را ببینم; یامرا به جایی ببر که تاریکی در
آن نباشد
.»
2.
خداوند خدا به آدم گفت: «همانا به تو می گویم این تاریکی در تمام روزهایی که برای تومقرر کرده ام، تا زمان وفا کردن
عهدم بر تو گذر خواهد کرد. در آن هنگام تو را نجات داده، دوباره به باغ، یعنی مکان نوری که آرزوی آن را داری و در آن
هیچ تاریکی وجود ندارد، باز خواهم گرداند و در ملکوت آسمان تو را به آن جا خواهم آورد
.»
3.
همچنین خدا به آدم گفت: «تمام این بدبختی ها که به علت تخلف بر سرت آمده، تو را ازدست شیطان رها نخواهد کرد
و تو را نجات نخواهد داد
.
4. «
اما من این کار را خواهم کرد. هنگامی که از آسمان فرود آمده، جسمی از نسل تو شوم وگناهانی که از آن رنج می بری،
بر خود گیرم، در آن زمان همین تاریکی که در این غار تو رافراگرفته، در گور بر من که جسمی از نسل تو خواهم شد، قرار
خواهد گرفت
.
5. «
و من که از شمار سال ها و زمان ها و ماه ها و روزها بیرونم، مانند یکی از پسران انسان خواهم شد تا تو را نجات دهم
.»
6.
و خدا به گفت و گوی خود با آدم پایان داد
.
فصل پانزدهم
1.
آن گاه آدم و حوا از این که کلمه خدا به ایشان گفته بود پیش از گذشتن زمان مقرر به باغ برنخواهند گشت، و بیش از
هر چیز بدین علت که خدا به آنان گفته بود که خودش برای نجات آنان رنج خواهد برد، گریستند و اندوهگین شدند
.
فصل شانزدهم
1.
سپس آدم و حوا به نیایش و گریه در غار ادامه دادند تا این که سپیده صبح دمید
.
2.
با مشاهده بازگشت نور، ترس آنان پایان یافت و دل قوی داشتند
.
3.
آن گاه آدم پای از غار بیرون نهاد. وی در دهانه غار ایستاده، رو به سوی مشرق کرد وخورشید را با پرتوهای زرین دید و
گرمای آن را با بدن حس کرد. آن گاه ترسان شد و در دل خوداندیشید که این شعله می خواهد بلایی بر سر او بیاورد
.
4.
از این رو، گریه کرد و بر سینه خود کوفت و بر روی خود بر زمین افتاده، این گونه نیایش کرد
:
5. «
خداوندا، بلایی بر سرم میاور و مرا مسوزان و جانم را از زمین مگیر
.»
6.
او گمان می کرد که خورشید خداست
.
7.
زیرا از آن هنگام که وی در باغ بود و صدای خدا و آواز او را در باغ شنیده و از او ترسیده بود، هرگز نور درخشان
خورشید را ندیده و گرمی شعله های آن را با جسم خود حس نکرده بود
.
8.
از این رو، هنگامی که پرتوهای سوزان خورشید به او رسید، ترسان شد و گمان کرد خدامی خواهد در تمام روزهایی که
برای او مقرر داشته، با خورشید بلایی بر سر وی بیاورد
.
9.
زیرا آدم می اندیشید خدا که به وسیله تاریکی بلایی به جانش نینداخته، اینک خورشید رابالا آورده تا گرمای
سوزانش
بلایی برای وی باشد
.
10.
اما هنگامی که او در قلب خود چنین می اندیشید، کلمه خدا نزد او آمد و گفت
:
11. «
ای آدم، برخیز و بایست. خورشید خدا نیست; بلکه آفریده اوست تا روز را روشن کند;و من قبلا در غار به تو گفتم که
سپیده دم فراخواهد رسید و روز روشن خواهد شد
.
12. «
من خدا هستم و تو را در شب آرام کردم
.»
13.
و خدا به گفت و گوی خود با آدم پایان داد
.
فصل هفدهم
1.
آن گاه آدم و حوا از دهانه غار بیرون آمدند و به سوی باغ روانه شدند
.
2.
هنگامی که آنان به باغ نزدیک شدند، جلو دروازه غربی که شیطان برای فریفتن آدم و حوااز آن وارد شده بود، مار
یعنی شیطان را دیدند که به سوی دروازه می آمد و با غم و اندوه خاک رامی لیسید و به سبب لعنتی که از سوی خدا بر او
فرود آمده بود، سینه خیز بر زمین راه می رفت
.
3.
مار پیش از این سرور حیوانات بود، ولی اکنون دگرگون و ناتوان شده بود و از همه آنان پست تر گردیده، بر سینه
می خزید و بر شکم راه می رفت
.
4.
و با این که روزگاری از همه زیباتر بود، اکنون تغییر یافته و از همه زشت تر شده بود واکنون باید به جای بهترین غذاها،
خاک بخورد و به جای سکونت در بهترین مکان ها، باید درخاک زندگی کند
.
5.
و او که از همه حیوانات زیباتر بود و همه از زیبایی او به حیرت می افتادند، اکنون منفورآنان شده بود
.
6.
او قبلا در مکان زیبایی اقامت داشت و حیوانات دیگر نزد او می آمدند و هرچه اومی نوشید، آنان نیز می نوشیدند
;
اکنون پس از آن که به سبب لعنت خدا سمی شده بود، همه حیوانات از خانه او می گریختند و از آبی که نوشیده بود،
نمی نوشیدند و از آن پرهیز می کردند
.
فصل هیجدهم
1.
هنگامی که مار ملعون آدم و حوا را دید، سر خود را متورم کرده، بر دم خویش ایستاد و باچشمان خون رنگ خود
خواست ایشان را بکشد
.
2.
مار حوا را نشانه گرفت و دنبال او دوید. آدم کناری ایستاده، می گریست; زیرا چوبی دردست نداشت تا بر مار بکوبد و
نمی دانست چگونه آن را بکشد
.
3.
ولی آدم با دلی که برای حوا می سوخت، به مار نزدیک شد و دم آن را گرفت. مار به سوی او چرخید و گفت
:
4. «
ای آدم، من به خاطر تو و همسرت حوا ناتوان شده، بر شکمم راه می روم.» سپس با قوت تمام آدم و حوا را بر زمین
کوفت و ایشان را برای کشتن فشار داد
.
5.
آن گاه خدا فرشته ای را فرستاد که مار را به سویی افکند و آنان را از خاک برداشت
.
6.
آن گاه کلمه خدا نزد مار آمد و به او گفت: «من در آغاز به تو زبانی گویا دادم و با آن که تو راوادار کردم بر شکمت راه
روی، از سخن گفتن محرومت نکردم
.
7. «
ولی اکنون لال شو; و دیگر تو و نسلت سخن نگویید; زیرا تباهی آفریدگان من در آن مکان نخستین، به وسیله تو بوده و
اکنون می خواهی آنان را بکشی
.»
8.
آن گاه مار لال شد و از آن پس نتوانست سخن بگوید
.
9.
و به دستور خدا بادی از آسمان وزید و مار را از آدم و حوا دور کرده، آن را بر کرانه دریایی افکند و مار در هندوستان بر
زمین آمد
.
فصل نوزدهم
1.
آدم و حوا نزد خدا گریستند و آدم گفت
:
2. «
خدایا، هنگامی که من در غار بودم به تو گفتم: خداوندا، حیوانات صحرا بر من خواهندشورید و مرا خواهند خورد و
به زندگی من بر روی زمین پایان خواهند داد
.»
3.
سپس آدم به سبب آنچه بر سرش آمده بود، بر سینه خود کوفت و مانند جسم بی جانی برزمین افتاد. آنگاه کلمه خدا
نزد او آمد و وی را از خاک برداشت و گفت
:
4. «
ای آدم، هیچ یک از این حیوانات نخواهند توانست به تو آسیبی زنند; زیرا هنگامی که من حیوانات و جنبدگان دیگر را
نزد تو به غار روانه کردم، نگذاشتم مار با آنها بیاید، مبادا بر توبشورد و ترس و لرزی از آن بر دل تو وارد شود
.
5. «
من می دانستم که آن ملعون تبهکار است; به همین علت نگذاشتم با حیوانات دیگر به تونزدیک شود
.
6. «
اما اکنون دل قوی دار و نترس. من تا پایان روزهایی که برای تو مقرر ساخته ام، همراهت خواهم بود
.»
فصل بیستم
1.
آن گاه آدم گریست و گفت: «خدایا، ما را به جایی دیگر ببر تا مار دوباره به ما نزدیک نشودو بر ما نشورد. مبادا کنیزت
حوا را تنها بیابد و او را بکشد; زیرا چشمانش سهمگین و شرارت باراست
.
2.
خدا به آدم و حوا گفت: «از این پس نترسید، من نخواهم گذاشت آن جانور به شما نزدیک شود; من آن را از شما و از این
کوه رانده ام و هرگز اجازه نخواهم داد به شما آسیبی زند
.»
3.
سپس آدم و حوا خدا را پرستش کردند و شکر او را گزارده، به خاطر نجاتشان از مرگ، وی را تسبیح گفتند
.
فصل بیست و یکم
1.
آن گاه آدم و حوا به جست و جوی باغ رفتند
.
2.
گرمی هوا همچون شعله آتش به صورت آنان می خورد و ایشان عرق کردند و نزد خداگریستند
.
3.
مکانی که در آن گریه می کردند، نزدیک کوه بلندی بود که در برابر دروازه غربی باغ قرارداشت
.
4.
و آدم خود را از بالای آن کوه پرتاب کرد، به گونه ای که چهره اش درید و پوست بدنش خراشیده شد. خون زیادی نیز از
وی رفت و به حال مرگ افتاد
.
5.
در آن زمان حوا بر فراز کوه ایستاده و بر او که افتاده بود، می گریست
.
6.
او می گفت: «آرزو ندارم پس از وی زنده باشم; زیرا هر آنچه بر سر او آمده، از من بوده است
.»
7.
حوا نیز خود را پرتاب کرد و سنگ ها جسمش را دریده، به آن آسیب زدند; او نیز مانندمردگان افتاد
.
8.
اما خدای مهربان که به آفریدگان خود نظر می کند، به آدم و حوا که مانند مردگان افتاده بودند، نظر افکند و کلمه
خود را نزد ایشان فرستاد و آنان را از خاک برداشت
.
9.
و به آدم گفت «ای آدم، تمام این بدبختی که تو بر سر خود آورده ای، چاره ساز حکم من نخواهد بود و پیمان 5500 سال
را دگرگون نخواهد کرد
.»
فصل بیست و دوم
1.
آن گاه آدم به خدا گفت: «من از گرما پژمرده، و از راه رفتن بی حال می شوم. از این جهان بیزار شده ام و نمی دانم کی مرا
از آن بیرون می بری و آسوده ام می کنی
.»
2.
خداوند خدا به او گفت: «ای آدم، اینک تا سپری شدن روزهایت چنین چیزی ممکن نیست. آن گاه من تو را از این
سرزمین نکبت بار بیرون می برم
.»
3.
آدم به خدا گفت: «هنگامی که در باغ بودم، گرما و خستگی و راه رفتن و ترس و لرز رانمی شناختم; ولی از آن زمان که
بدین سرزمین آمده ام، تمام این مصیبت ها بر سرم آمده است
.
4.
خدا به آدم گفت: «مادام که دستورم را می بردی، نور و فیض من شامل حالت بود. اکنون که از دستورم سرپیچی کردی،
اندوه و بدبختی این سرزمین بر تو فرود آمد
.»
5.
آدم گریه کرد و گفت: «خداوندا، مرا بدین سبب نمیران و به بلاهای سخت مبتلا مساز وگناهم را تلافی مکن; زیرا
هنگامی که شیطان ما را فریب داد، ما با اراده خود از دستور توسرپیچی و شریعتت را رها کردیم و خواستیم مانند تو خدا
شویم
.»
6.
همچنین خدا به آدم گفت: «از آن رو که تو در این سرزمین ترس و لرز، ضعف و رنج، گام زدن و راه رفتن، کوه پیمایی و
مرگ ناشی از آن را تحمل کرده ای، من تمام اینها را بر خود خواهم گرفت تا تو را نجات دهم
.»
فصل بیست و سوم
1.
آدم باز هم گریست و گفت: «خدایا، تا زمانی که کارهای مرا بر خود بگیری، به من رحم کن
.»
2.
و خدا کلمه اش را از آدم و حوا باز گرفت
.
3.
آن گاه آدم و حوا بر پای ایستادند و آدم به حوا گفت: «چیزی بر کمر خود ببند، من نیزچیزی بر کمر خواهم بست
.»
حوا سخن آدم را عملی کرد
.
4.
سپس آدم و حوا سنگ هایی را گرفتند و به شکل مذبحی روی هم گذاشتند. سپس برگ هایی را از درختان بیرون باغ
گرفتند و با آن خونی را که روی صخره ریخته بود، زدودند
.
5.
اما خونی را که بر شن ها ریخته بودند، همراه خاکی که با آن آمیخته بود برداشتند و به عنوان قربانی برای خدا بر آن
مذبح تقدیم کردند
.
6.
آن گاه آدم و حوا پایین مذبح ایستاده، گریستند و بدین شیوه از خدا درخواست کردند:«خطا و گناه ما را ببخش و با
دیده مهر به ما بنگر; زیرا هنگامی که در باغ بودیم تسبیح و تهلیل ماپیوسته نزد تو می آمد
.
7. «
اما هنگامی که به این سرزمین غریب آمده ایم، تسبیح ناب، نیایش شایسته، قلب فهیم،افکار دلپذیر، اندرزهای عادلانه،
تشخیص مدام و احساسات مستقیم از ما دور شده و آن طبیعت شفاف برای ما نمانده است. جسم ما از وضعی که هنگام
آفرینش خود داشت، دگرگون شده است
.
8. «
ولی اکنون به خون ما که بر این سنگ ها تقدیم شده است، نظر کن و آن را مانند تسبیحی که ابتدا در باغ می سرودیم،
از ما بپذیر
.»
9.
و آدم به درخواست های دیگری از خدا آغاز کرد
.
فصل بیست و چهارم
1.
آن گاه خدای مهربان و خوب و دوستدار انسان به آدم و حوا و بر خونی که بدون رسیدن دستوری به عنوان قربانی نزد
او برافراشته بودند، نظر کرد. وی از کار آنان در شگفتی افتاد وقربانی شان را پذیرفت
.
2.
و خدا از حضور خود شعله فروزانی فرستاده، آن قربانی را سوزاند
.
3.
و بوی خوش قربانی آنان را بویید و به آنان مهر ورزید
.
4.
آن گاه کلمه خدا نزد آدم آمد و گفت: «ای آدم، همان طور که تو خونت را ریختی، من نیزهنگامی که جسمی از نسل تو
شوم، خونم را خواهم ریخت; و ای آدم، همان طور که تو مردی من نیز خواهم مرد. و همان طور که تو مذبحی ساختی،
من نیز برای تو مذبحی بر زمین خواهم ساخت; و همان طور که خونت را بر آن تقدیم کردی، من نیز خونم را بر مذبحی
روی زمین تقدیم خواهم کرد
.
5. «
و همان طور که تو به وسیله خونت آمرزش خواستی، من نیز خونم را وسیله آمرزش گناهان خواهم ساخت و تخلف ها
را با آن پاک خواهم کرد
.
6. «
باری، ای آدم، اینک قربانی ات را پذیرفتم، ولی روزهای پیمانی که با تو بسته ام، هنوزکامل نشده است. هنگامی که آن
روزها کامل شوند، تو را دوباره به باغ برخواهم گرداند
.
7. «
بنابراین، اکنون دل قوی دار; و هنگامی که اندوه به سراغت می آید، یک قربانی تقدیم من کن تا با تو دمساز شوم
.»
فصل بیست و پنجم
1.
اما خدا می دانست که آدم باز هم تصمیم دارد خود را بکشد و خون خویش را قربانی قراردهد
.
2.
بنابراین، به آدم گفت: «ای آدم، دیگر خودت را از کوه پرتاب مکن و مکش
.»
3.
آدم به خدا پاسخ داد: «در نظر داشتم کار خود را ناگهان یکسره کنم; زیرا از دستورت سرپیچی کرده و از آن باغ زیبا
بیرون آمده ام; و به خاطر محرومیت از نور درخشانی که داشتم وتسبیح تو که پیوسته از دهانم می ریخت و نوری که
وجودم را فراگرفته بود
.
4. «
ولی ای خدا، به سبب احسانت مرا کاملا نابود مکن; بلکه هر وقت که می میرم، به من لطف کرده، مرا به زندگی
برگردان
.
5. «
و بدین وسیله نشان ده که تو خدای مهربانی هستی و نمی خواهی کسی را هلاک کنی وسقوط انسان را دوست نداری
و کسی را از روی ستم و بدی به نابودی کامل محکوم نمی کنی
.»
6.
و آدم خاموش شد
.
7.
سپس کلمه خدا نزد او آمده، او را برکت داد و آرام کرده، با او عهد بست که وی را در پایان روزهایی که مقرر کرده است،
نجات دهد
.
8.
چنین بود نخستین قربانی که آدم به خدا تقدیم کرد و این کار سنت شد
.
فصل بیست و ششم
1.
آن گاه آدم حوا را برداشت و به غار گنج ها، که اقامتگاهشان بود، باز گشتند. اما هنگامی که به غار نزدیک شدند و آن را
دیدند، منظره غار اندوه گرانی را بر آدم و حوا فرود آورد
.
2.
آدم به حوا گفت: «هنگامی که ما روی کوه بودیم، کلمه خدا که با ما سخن می گفت، ما راآرامش می داد و نوری که از
خاور می تابید، گرداگرد ما را روشن می کرد
.
3. «
ولی اکنون کلمه خدا از ما روی پوشیده و نوری که بر ما می تابید، دگرگون شده واندک اندک ناپدید می گردد و به
جای آن تاریکی و غم به سوی ما می آید
.
4. «
ما مجبوریم به غار زندان مانند خود وارد شویم و تاریکی آن ما را فراگیرد و از یکدیگرجدا کند تا تو نتوانی مرا ببینی و
من نتوانم تو را ببینم
.»
5.
هنگامی که آدم این سخنان را گفت، آنان گریستند و از بس اندوهگین بودند، دست های خود را به سوی خدا گشودند
.
6.
و از خدا درخواست کردند خورشید را برای آنان برگرداند، تا خورشید بر ایشان بتابد وتاریکی را از ایشان دور کند و
دیگر آنان به زیر آن سرپناه سنگی نروند. آنان ترجیح می دادند که بمیرند، ولی تاریکی را نبینند
.
7.
آن گاه خدا به آدم و حوا و اندوه گران و سایر امور آنان با دلی سوزان نظر کرد; زیرا رفاه ایشان به درد و رنج تبدیل شده
بود و در آن سرزمین غریب هر بدبختی به سراغ آنان می آمد
.
8.
از این رو، خدا بر آنان خشم نگرفت و شکیبایی پیشه کرد; بلکه برای آنان، مانند فرزندانی که آفریده باشد، بسیار صبر و
تحمل ورزید
.
9.
آن گاه کلمه خدا نزد آدم آمد و گفت: «ای آدم، اگر خورشید را بگیرم و برای تو بیاورم،روزها، ساعت ها، سال ها و ماه ها
همه نابود می شوند و عهدی که با تو بستم هرگز به انجام نمی رسد
.
10. «
در آن صورت تو در یک بلای طولانی می مانی و هیچ گاه نجات نمی یابی
.
11. «
پس بردبار باش و در شب و روز زندگی، جان خویش را آرام کن; تا این که پایان آن روزها و هنگام عهدم فرارسد
.
12.
آن گاه ای آدم، من خواهم آمد و تو را نجات خواهم داد; زیرا نمی خواهم گرفتار بلاباشی
.
13. «
و هنگامی که به همه چیزهای خوبی که در آن می زیستی و سبب جدا شدن تو از آنهابنگرم، با کمال میل به تو مهر
خواهم ورزید
.
14. «
ولی نمی توانم عهدی را که از دهانم بیرون آمده است، تغییر دهم، و گرنه تو را به آن باغ برمی گرداندم
.
15. «
اما هنگامی که آن پیمان به انجام رسد، من به تو و نسلت مهر خواهم ورزید و تو را به سرزمین شادی ها که در آن
اندوه و رنجی نیست، خواهم برد; یعنی به سرزمین شادی و خشنودی جاوید و نور بی پایان و تسبیحی که هرگز به نهایت
نرسد و باغی که هرگز نابود نخواهد شد
.»
16.
همچنین خدا به آدم گفت: «بردبار باش و به غار داخل شو; زیرا این تاریکی ترسناک تنهادوازده ساعت خواهد پایید
;
آن گاه نور برخواهد خاست
.»
17.
هنگامی که آدم این سخنان را از خدا شنید، او و حوا وی را پرستش کردند و دل ایشان آرامش یافت. آنان به رسم خود
با چشمانی اشکبار و دلی پر از درد و غم به غار برگشتند و آرزوداشتند که جانشان از تن برون می شد
.
18.
و آدم و حوا تا گسترش تاریکی شب به نیایش ایستادند; آن گاه آدم از حوا و حوا از آدم پنهان شد
.
19.
و آنان در حال نیایش ایستاده ماندند
.
فصل بیست و هفتم
1.
هنگامی که دشمن همه خوبی ها، شیطان، دید که ایشان پیوسته در نیایش هستند و خدا باآنان گفت و گو می کند و
دل آنان را آرام ساخته و قربانی شان را پذیرفته است، نمایشی را اجراکرد
.
2.
وی شکل سپاهیان خود را تغییر داد; سپس آتش سوزانی در دست گرفت و سپاهش راغرق در نور کرد
.
3.
آن گاه تخت خود را نزدیک دهانه غار برافراشت; زیرا به سبب نیایش های آدم و حوانمی توانست به غار ایشان وارد شود
.
او نوری را به داخل غار تاباند تا این که غار بر آدم و حوادرخشیدن گرفت. سپاهیانش نیز سرود تسبیح سر دادند
.
4.
هدف شیطان از آن کار این بود که آدم با مشاهده نور گمان کند که نور از آسمان است وسپاه شیطان را فرشتگان
آسمان پندارد و تصور کند که خدا آنان را به مراقبت از غار و افشاندن نوردر تاریکی های آن گماشته است
.
5.
همچنین می خواست آدم از غار بیرون آید و او و حوا با مشاهده آن منظره، در برابرشیطان به خاک بیفتند. در این
صورت، وی بر آدم چیره می شد و برای دومین بار او را نزد خداخوار می کرد
.
6.
هنگامی که آدم و حوا آن نور را دیدند، آن را واقعی پنداشتند و دل هایشان نیرومند شد.سپس در حالی که می لرزیدند،
آدم به حوا گفت
:
7. «
به آن نور سترگ بنگر، و به این سرودهای تسبیح فراوان و سپاهیانی که بیرون ایستاده،نزد ما نمی آیند و نمی گویند
سخنشان چیست و از کجا آمده اند و این نور چه معنایی دارد ومفهوم آن ستایش ها چیست و چرا به این جا فرستاده
شده اند و چرا داخل نمی شوند
.
8. «
اگر آنها از نزد خدا بودند، به غار داخل می شدند و از رسالت خویش سخن می گفتند
.»
9.
آن گاه آدم ایستاد و با دلی سوزان نزد خدا نیایش کرده، گفت
:
10. «
خداوندا، آیا در این جهان خدایی جز تو وجود دارد که فرشتگانی آفریده، آنان را غرق نور کند و برای محافظت ما
بفرستد و خودش همراه آنان بیاید؟
11. «
اینک ما سپاهیانی را بر دهانه غار ایستاده می بینیم; آنان غرق نورند و سرود تسبیح سرداده اند. اگر آنها از سوی
خدای دیگری جز تو هستند، به من بگو و اگر تو آنها را فرستاده ای، دلیل فرستادنشان را بیان کن
.»
12.
همین که آدم این را گفت، فرشته ای از سوی خدا بر در غار ظاهر شد و به او گفت: «ای آدم، نترس. آنچه می بینی
شیطان و سپاه اوست. او می خواهد یک بار دیگر تو را فریب دهد. بارنخست او در ماری پنهان شده بود، اما این بار به شکل
فرشته ای نورانی نزد تو آمده است تا همین که به پرستش او روی آری، تو را در حضور خدا در بند کند
.»
13.
آن گاه فرشته از نزد آدم رفت و شیطان را بر در غار گرفت و از نمایش دروغینش برهنه کرد و او را با سیمای سهمگینی
که داشت، نزد آدم و حوا آورد. آنان از مشاهده وی ترسیدند
.
14.
و فرشته خدا به آدم گفت: «این سیمای سهمگین از هنگامی است که خدا وی را ازآسمان به زیر افکنده است. او
دوست نداشت با این سیما نزد تو بیاید; از این رو، شکل خود را به یک فرشته نورانی تغییر داد
.»
15.
آن گاه فرشته شیطان و سپاهش را از آدم و حوا دور کرد و به ایشان گفت: «ترسان مباشید; خدایی که شما را آفریده
است، تقویتتان خواهد کرد
.»
16.
و فرشته از نزد آنان رفت
.
17.
آدم و حوا در غار ایستاده ماندند. آنان آرامش نمی یافتند و خاطرشان جمع نمی شد
.
18.
هنگامی که صبح فرارسید، پس از نیایش، برای جست و جوی باغ بیرون رفتند. آری،دل های ایشان در گرو باغ بود و
در فراق آن بی تابی می کردند
.
فصل بیست و هشتم
1.
همین که شیطان دغلباز دید آنان به سوی باغ می روند، سپاه خود را گرد آورد و به منظورفریفتن ایشان از روی ابری
نمایان گردید
.
2.
هنگامی که آدم و حوا سیمای او را در رؤیایی دیدند، پنداشتند که او و سپاهیانش فرشتگان خدایند و آمده اند تا دل
آنان را در فراق باغ آرام کنند یا این که دوباره ایشان را به باغ برگردانند
.
3.
آدم دست های خود را به سوی خدا گشود و از او درخواست کرد وی را در مورد آنها آگاه کند
.
4.
آن گاه دشمن همه خوبی ها، شیطان، به آدم گفت: «ای آدم، من یکی از فرشتگان خدای بزرگم و از این سپاه نگهبانی
می کنم
.
5. «
خدا مرا با این سپاه فرستاده تا تو را بردارم و در سوی شمال بر مرز باغ و بر کناره آن دریای زلال بگذارم. سپس تو و
حوا را در آن شست و شو دهم و به سوی شادی پیشین برگیرم وشما دوباره به آن باغ برگردید
.»
6.
این سخنان بر دل آدم و حوا نشست
.
7.
اما خدا کلمه خود را از آدم دریغ داشت و فورا او را نفرستاد تا موضوع را به وی بفهماند،بلکه درنگ کرد تا پایداری اش
را
بسنجد و ببیند که آیا وی مانند حوا هنگامی که در باغ می زیست، مغلوب شیطان خواهد شد، یا این که بر او غلبه خواهد
کرد
.
8.
آن گاه شیطان آدم و حوا را فراخواند و به آنان گفت: «بیایید به سوی آن دریای آب رهسپارشویم.» آنان به راه افتادند
.
9.
آدم و حوا تا مسافت کوتاهی دنبال او رفتند
.
10.
اما همین که در شمال باغ به کوهی بسیار بلند رسیدند که راهی به بالا نداشت، شیطان به آدم و حوا نزدیک شد و
آنان را وادار کرد تا واقعا، و نه در رؤیا، به قله کوه بالا روند; زیرامی خواست آنان را از آن بالا به زیر افکنده، بکشد و نام
ایشان را براندازد تا این زمین تنها برای اوو سپاهش باقی بماند
.
فصل بیست و نهم
1.
خدای مهربان دید شیطان می خواهد آدم را با نیرنگ های پیچ در پیچ خود بکشد ومشاهده کرد که آدم فروتن و
بی فریب است. از این رو، با صدای بلند با شیطان سخن گفت و او رالعنت کرد
.
2.
شیطان و سپاهش گریختند و آدم و حوا بر قله کوه ایستاده ماندند و از آن جا جهان پهناورو سرفراز را زیر پای خود
می دیدند، اما از سپاهیانی که لحظه ای پیش کنارشان بودند، اثری نبود
.
3.
آدم و حوا هر دو نزد خدا گریستند و از او آمرزش خواستند
.
4.
آن گاه کلمه خدا نزد آدم آمد و گفت: «این شیطان را که در صدد فریفتن تو و نسل توست،بشناس و او را درک کن
.»
5.
آدم نزد خداوند خدا گریست و از او درخواست و نزد او التماس کرد تا خدا چیزی را از باغ برای آرامش به وی عطا کند
.
6.
و خدا به اندیشه آدم نظر کرد و میکائیل فرشته را به دریایی که تا هندوستان کشیده شده است، فرستاد تا از آن
میله های زرینی برگیرد و آنها را برای آدم بیاورد
.
7.
حکمت خدا در آن کار این بود که میله های زرین در شبانگاه غار کنار آدم به هر سونورافشانی کنند و به ترس وی از
تاریکی پایان دهند
.
8.
میکائیل فرشته به امر خدا نازل شد و میله های زرین را برگرفت و نزد او آورد
.
فصل سی ام
1.
آن گاه خدا به -بئیل ف ش’ه دس’و داد به سوی باغ نازل شود و به ک وبی نگهبان باغ بگوید: «اینک خدا به من دس’و داده به
باغ بیایم و از آن -ا عط یا’ خوشبویی ب گی م و به آدم بدهم
.»
2. –
بئیل ف ش’ه به ف مان خدا به سوی باغ نازل شد و دس’و خدا ا به ک وبی ابلاغ ک د
.
3.
ک وبی پذی ف’ و -بئیل ف’ و عط یا’ ا گ ف
’.
4.
آن گاه خدا به ف ش’ه اش افائیل دس’و داد به سوی باغ نازل شود و از آن ک وبی مقدا ی م بگی د و به آدم بدهد
.
5.
افائیل ف ش’ه نازل شد و دس’و خدا ا به ک وبی ابلاغ ک د. ک وبی پذی ف’ و افائیل ف’ و م ا گ ف
’.
6.
میله های ز ین از د یای هند بودند، -ایی که د آن سنگ های گ انبها یاف’ می شود.عط یا’ از م ز ش قی باغ و م از م ز غ بی باغ،
–
ایی که آدم د آن م ا ’ چشید، آمده بودند
.
7.
ف ش’گان این سه چیز ا نزد خدا کنا د خ’ حیا’ د باغ آو دند
.
8.
سپس خدا به ف ش’گان گف’: «آنها ا د چشمه آب ف و بید; آن گاه آنها ا ب داش’ه، آبشان ا ب آدم و حوا بپاشید ’ا اندکی از اندوه
آنان کاهش یابد; سپس آنها ا به ایشان بدهید
.»
9.
ف ش’گان دس’و خدا ا ان-ام دادند و همه آن چیزها ا به آدم و حوا، که شیطان ایشان اب ای نابود ک دن بالای کوهی ب ده بود،
دادند
.
10.
هنگامی که آدم میله های ز ین و عط یا’ و م ا دید، شادمان شد و گ یس’; زی ادانس’ که میله های ز ین نشانه ملکو’ی اس’ که از
آن -دا شده و عط یا’ نشانه نو د خشانی اس’ که از دس’ش ف’ه و م نشانه م ا ’ اندوهی اس’ که با آن زیس’ می کند
.
فصل سی و یکم
1.
آن گاه خدا به آدم گف’: «’و از من خواس’ی چیزی از باغ ا به ’و بدهم ’ا با آن آ امش یابی;و من این سه نشانه ا ب ای آ امش
خاط ’و دادم ’ا به من و پیمان من اطمینان پیدا کنی
.
2. «
زی ا من ب ای ن-ا’ ’و خواهم آمد و هنگامی که -سم شوم، پادشاهان ب ای من طلا وعط یا’ و م خواهند آو د
: (4)
طلا به نشانه
ملکو’م; عط یا’ به نشانه الوهی’م; و م به نشانه ن- کشیدن و م دنم
.
3. «
اما ای آدم، این سه چیز د غا کنا ’و باشد: طلا ’ا د شب ب ’و نو بیفشاند; عط یا’ ’ااز آن بوی خوش اس’شمام کنی; و م ’ا ’و ا از
اندوه’ آ امش دهد
.»
4.
هنگامی که آدم این سخنان ا از خدا شنید، ک نش ک د و او و حوا وی ا که به آنان مه و زیده بود، پ س’ش ک دند و شک ش ا
به -ا آو دند
.
5.
آن گاه خدا به سه ف ش’ه خود میکائیل و -بئیل و افائیل دس’و داد ’ا ه یک از ایشان آنچه ا آو ده اس’، به آدم ’قدیم کند; و آنان
به ’ ’یب چنین ک دند
.
6.
و خدا به سو ئیل و شال’ئیل دس’و داد ’ا آدم ا ب گی ند و از آن کوه بلند به زی آو ده، به غا گن-ها بب ند
.
7.
آنان طلا ا د سم’ -نوب و عط یا’ ا د سم’ مش ق و م ا د سم’ مغ ب ق ا دادند. دهانه غا به سم’ شمال بود
.
8.
و ف ش’گان آدم و حوا ا آ ام ک دند و از آن -ا ف’ند
.
9.
میله های ز ین هف’اد و دو عدد و عط یا’ دوازده طل و م سه طل بود
.
10.
این چیزها د آن «خانه گن-ها» کنا آدم ق ا داده شد; پس این نام از -هان غیب ب آن مکان نهاده شده اس’. به عقیده بخی از
مفس ان، نام «غا گن-ها» به -نازه شایس’گانی که بعداد آن ق ا داده شد، اشا ه دا د
.
11.
این سه چیز ا خدا د سومین وز بی ون شدن آدم و حوا از باغ به نشانه سه وزی که خداوند د دل زمین خواهد ماند، عطا
ک د
.
12.
و این سه چیز مادام که آدم د غا بود، د شب نو می افشاندند و د وز اندکی ازاندوهش ا می کاس’ند
.
فصل سی و دوم
1.
آدم و حوا ’ا وز هف’م د غا گن-ها ماندند، ولی از میوه های زمین نخو دند و آبی ننوشیدند
.
2.
هنگامی که سپیده هش’مین وز دمید، آدم به حوا گف’: «ای حوا، ما از خدا خواس’یم که ازباغ چیزی به ما بدهد و او ف
ش’گانش ا ف س’اد و آنان چیزی ا که خواس’ه بودیم، آو دند
.
3. «
اکنون بخیز ’ا به د یای آبی که د اب’دا دیده بودیم، ب ویم و د آن ایس’اده، نیایش کنیم ’اخدا دوبا ه با ما دمساز شود و ما ا به
باغ ب گ داند، یا به ما چیزی عطا کند، یا ما ا د س زمینی دیگ آ امش دهد
.»
4.
آن گاه آدم و حوا از غا بی ون آمده، به ک انه د یایی که قبلا خود ا د آن افکنده بودند، ف’ند و آن -ا ایس’ادند. آدم به حوا گف
’:
5. «
بیا، وا د این -ا شو و ’ا سی وز دیگ که نزد ’و خواهم آمد، از آن بی ون مشو و با دلی سوزان و آهنگی دلپذی نزد خدا نیایش
کن ’ا ما ا ببخشد
.
6. «
من نیز به -ای دیگ ی ف’ه، د آب وا د خواهم شد و مانند ’و نیایش خواهم ک د
.»
7.
حوا به دس’و آدم داخل آب شد. آدم نیز د ون آب ف’ و ه دو به نیایش ایس’ادند و ازخدا خواس’ند لغزش آنان ا ببخشد و
ایشان ا به وضع پیشین ب گ داند
.
8.
آنان ’ا سی و پن- وز بدین شیوه د حال نیایش ایس’ادند
.
فصل سی و سوم
1.
اما دشمن همه خوبی ها، شیطان، د غا به -س’ و -وی ایشان پ داخ’، ولی با آن که باسعی ’مام دنبال آنان گش’، اث ی از ایشان
نیاف
’.
2.
هنگامی که ایشان ا د حال نیایش د آب ایس’اده دید، با خود گف’: «آدم و حوا د آب ایس’اده اند و از خدا می خواهند ’خلفشان
ا بخشیده، آنان ا به وضع پیشین ب گ داند و از دس’من ن-ا’ دهد
.
3. «
اما من آنان ا ف یب خواهم داد ’ا از آب بی ون آیند و نذ خود ا بشکنند
.»
4.
آن گاه دشمن همه خوبی ها، نه به سوی آدم، بلکه به سوی حوا ف’ و مانند یکی ازف ش’گان خدا، ’سبیح گوی و شادمان به
وی گف
’:
5. «
د ود ب ’و! سخوش و شادمان باش! خدا با شما دمساز شده و م ا نزد آدم ف س’اده اس’. من ب ای او مژده هایی ب دم و گف’م که
مانند قبل، نو د خشان و-ود او ا پ خواهد ک د
.
6. «
و آدم از شادمانی این پذی ش، م ا نزد ’و ف س’اده اس’ ’ا نزد من آیی و ’ا-ی از نو مانند’ا- او ب س ’و نهم
.
7. «
او به من گف’ه اس’: با حوا سخن بگو و اگ با ’و نیامد، از حادثه بالای کوه نشانی بده که چگونه خدا ف ش’گانی ا ف س’اد ’ا ما ا به
غا گن-ها آو دند و طلا ا د سم’ -نوب وعط یا’ ا د سم’ ش قی و م ا د سم’ غ بی آن ق ا دادند. اکنون بیا نزد او ب ویم
.»
8.
حوا با شنیدن این سخنان از او بسیا خوشحال شد. و چون گمان می ک د که شکل شیطان واقعی اس’، از د یا بی ون آمد
.
9.
شیطان به اه اف’اد و حوا د پی او می ف’ ’ا نزد آدم آمدند. آن گاه شیطان گم شد و حوادیگ او ا ندید
.
10.
حوا آمد و نزد آدم ایس’اد و مشاهده ک د که وی د آب ایس’اده و به امید بخشایش خداشادی می کند
.
11.
حوا آدم ا صدا زد. هنگامی که وی گ داند و او ا آن -ا دید، گ یس’ و ب سینه خودکوف’ و از شد’ اندوه د آب غوطه و شد
.
12.
اما خدا به وی و بدبخ’ی او که د حال م دن بود، نظ ک د. آن گاه کلمه خدا از آسمان آمده، او ا از آب گ ف’ و گف’: «به آن
سکوی بلند نزد حوا ب و.» و هنگامی که او نزد حوا آمد، به وی گف’: «چه کسی به ’و گف’ این -ا بیایی؟»13. حوا سخن ف ش’ه ای ا
که ب او ظاه شده بود و نشانی ا که داده بود، باز گف
’.
14.
آدم اندوهگین شد و گف’ که وی شیطان بوده اس’. آن گاه او ا ب داش’ و ه دو به غا ب گش’ند
.
15.
این دومین با ی بود که آنان به سوی آب ف’ه بودند و این حادثه هف’ وز پس از بی ون شدنشان از باغ آغاز شده بود
.
16.
ایشان سی و پن- وز د آب وزه گ ف’ند و این کا ’ا چهل و دومین وز بی ون شدنشان از باغ ادامه یاف
’.
فصل سی و چها م
1.
آدم و حوا د بامداد چهل و سومین وز، گ یان و نالان از غا گام به بی ون نهادند. بدن آنان لاغ شده بود. ایشان از گ سنگی و
’
شنگی و وزه و نیایش و
سنگینی غم ’خلف خود کاهیده شده بودند
.
2.
آنان غا ا ’ ک ک دند و از کوهی د غ ب باغ بالا ف’ند
.
3.
ایشان آن -ا به نیایش ایس’ادند و از خدا خواس’ند گناهشان ا ببخشد
.
4.
پس از مقدا ی نیایش، آدم نزد خدا ال’ماس ک د و گف’: «خداوندا، خدایا و آف یدگا ا، ’وبه چها عنص دس’و دادی با یکدیگ -مع
شوند و آنها به دس’و ’و گ د آمدند
.
5. «
آن گاه دس’ خود ا گشودی و م ا از یک عنص یعنی خاک زمین آف یدی و د سومین ساع’ وز آدینه به باغ آو دی و م ا د غا از
این امو آگاه ک دی
.
6. «
د آغاز نه شب ا می شناخ’م نه وز ا; زی ا طبیع’ی شفاف داش’م و نو ی که د آن می زیس’م، از من -دا نمی شد ’ا شب و وز ا
بشناسم
.
7. «
همچنین ای خدا، د همان سومین ساع’ی که م ا آف یدی، همه حیوانا’ و شی ان وش’ م غان و پ ندگان هوا و -نبدگان وی
زمین ا که د نخس’ین ساع’ وز آدینه، پیش از من آف یده بودی، نزد من آو دی
.
8. «
ا اده ’و این بود که من به همه آنها یکی پس از دیگ ی نامی مناسب بدهم. اما ’و به من دانش و بینش و دلی پاک و
اندیشه ای اس’وا از -انب خود عطا ک دی ’ا من آنها ا طبق اندیشه ای که د مو د نام گذا ی آنها دا ی، نام گذا ی کنم
.
9. «
خدایا، ’و آنها ا ام من ساخ’ی و دس’و دادی که هیچ یک از آنها از ف مان من س پیچی نکنند و از سلطه ای که ب ای من ق ا
داده ای، بی ون ن وند; اما اکنون با من بیگانه شده اند
.
10. «
آن گاه سومین ساع’ آدینه ف ا سید و م ا آف یدی و د مو د د خ’ی دس’و دادی که به آن نزدیک نشوم و از آن نخو م; زی ا د آن
باغ به من گف’ی: «ه گاه از آن بخو ید، به م گی خواهیدم د
.»
11. «
و اگ ’و مطابق این گف’ا ، م ا با م گ کیف می ک دی، من د همان لحظه می م دم
.
12. «
همچنین هنگامی که ’و د با ه آن د خ’ دس’و دادی که نه بدان نزدیک شوم و نه از آن بخو م، حوا با من نبود; و ’و او ا هنوز
نیاف یده و از پهلوی من نگ ف’ه بودی و او این دس’و ا از’و نشنیده بود
.
13. «
آن گاه خداوندا، د پایان سومین ساع’ آن آدینه، پینکی و خوابی ب من ف ود آو دی ومن خف’م و غ ق خواب شدم
.
14. «
آن گاه ’و دنده ای ا از پهلوی من گ ف’ی و آن ا به شکل و شمایل خود من بنا ک دی. آن گاه بیدا شدم و هنگامی که او ا
دیدم و دانس’م کیس’، گف’م: همانا این اس’ اس’خوانی ازاس’خوان هایم و گوش’ی از گوش’م; از این سبب “نساء” نامیده شود; زی ا که از
“
انسان” گ ف’ه شد
.
15. «
خدایا، به سبب ا اده خی ’و بود که ’و پینکی و خوابی ب من مسلط ک ده، حوا ا ازپهلوی من بی ون آو دی، به گونه ای که
من چگونگی آف ینش او ا ندیدم; همچنین خداوندا،ن’وانس’م شاهد بز گی و مهاب’ احسان و -لال ’و باشم
.
16. «
خداوندا، از ا اده نیک خویش ه دوی ما ا با طبیع’ی شفاف آف یدی و ما دو ’ن ایکی ک دی و از فیض خود به ما بخشیدی
و ما ا از ’سبیح وح القدس لب یز ساخ’ی ’ا نه گ سنه شویم و نه ’شنه، و ندانیم غم و خس’گی چیس’ و ن- و بی غذایی و کاهیدگی
کدام اس
’.
17. «
اما اکنون خدایا، چون از دس’و ’ س پیچی ک دیم و شیع’’ ا ها ک دیم، ’و ما ا به این س زمین غ یب آو دی; و ن- و خس’گی و گ
سنگی و ’شنگی به س اغ ما آمد
.
18. «
پس اکنون خدایا، نزد ’و نیایش می کنیم که به ما چیزی از آن باغ ب ای خو دن و سیشدن و چیزی ب ای ف و نشاندن
’
شنگی ما عطا کنی
.
19. «
زی ا اینک خدایا، چندین وز اس’ که چیزی نچشیده و ننوشیده ایم و بدن ما خشکیده و نی وی ما از دس’ ف’ه اس’، و به سبب
خس’گی و گ یه خواب از چشمان ما ف’ه اس
’.
20. «
خدایا، ما از ’ س ’و – ا’ ندا یم چیزی از میوه د خ’ان ا گ د آو یم. ’و ما ا هنگام نخس’ین ’خلف، حفظ ک دی و نمی اندی
.
21. «
ولی اکنون د دل خود می اندیشیم که اگ بدون دس’و ’و از میوه د خ’ان بخو یم، این با ما ا خواهی کش’ و نام ما ا از وی
زمین محو خواهی ک د
.
22. «
و اگ بدون ا-ازه ’و از این آب بنوشیم، کا ما ا یکس ه خواهی ک د و بی د نگ یشه ما ا خواهی کند
.
23. «
پس اکنون خدایا، من با حوا به این مکان آمده ام و از ’و می خواهیم از میوه آن باغ به مابدهی ’ا خود ا سی کنیم
.
24. «
زی ا ما به میوه ها و سای نیازمندی های زمینی میل پیدا ک ده ایم
.»
فصل سی و پن-م
1.
خدا به گ یه ها و ناله های آدم نظ ک د و کلمه خدا نزد او آمد و گف
’:
2. «
ای آدم، هنگامی که د باغ بودی، نه خو دن می شناخ’ی و نه نوشیدن، نه نا’وانی و نه ن-، نه کاهیدگی ’ن و نه دگ گونی آن
ا; خواب نیز از چشمان’ نمی ف’. ولی از هنگامی که’خلف و زیدی، همه این بلاها ب س ’ آمده اس
’.»
فصل سی و ششم
1.
آن گاه خدا به آن ک وبی که با شمشی آ’شبا از د وازه باغ نگهبانی می ک د، دس’و دادمقدا ی از میوه د خ’ ان-ی ا بگی د و به آدم
بدهد
.
2.
ک وبی ف مان خداوند خدا ا اطاع’ ک د و به باغ ف’ه، دو عدد ان-ی آو د که به دو ’ که ودو ب گ چسبیده بود. ان-ی ها از د خ’انی
بودند که آدم و حوا هنگام اه ف’ن خدا د باغ، خود امیان آنها پنهان ک ده بودند و کلمه خدا نزد آدم و حوا آمده و گف’ه بود
: «
آدم، آدم، ک-ا هس’ی؟
»
3.
و آدم پاسخ داده بود: «خدایا، من این -ا هس’م; هنگامی که صدا و آواز ’و ا شنیدم، خود ا پنهان ک دم; زی ا ب هنه هس’م
.»
4.
آن گاه ک وبی آن دو ان-ی ا ب داش’ه، نزد آدم و حوا آو د و آنها ا از دو به سوی ایشان پ ’اب ک د; زی ا به سبب آ’ش وی، ایشان
نمی’وانس’ند با -سم خود به او نزدیک شوند
.
5.
د آغاز ف ش’گان د حضو آدم می ل زیدند و از او ’ سان بودند. اما اکنون آدم -لوف ش’گان می ل زید و از آنان می’ سید
.
6.
آن گاه آدم قدم -لو نهاد و یک ان-ی ا گ ف’; حوا نیز -لو آمد و ان-ی دیگ ا گ ف
’.
7.
آنان ان-ی ها ا د دس’ گ ف’ه، به آنها نگ یس’ند و دانس’ند که ان-ی ها از د خ’انی هس’ندکه خود ا میان آنها پنهان ک ده بودند
.
فصل سی و هف’م
1.
آن گاه آدم به حوا گف’: «این ان-ی ها ا می بینی با ب گ هایی که هنگام ب هنه شدن ازطبیع’ شفافمان، خود ا با آن پوشاندیم؟
ولی اکنون نمی دانیم چه بدبخ’ی و ن-ی از خو دن آنها نصیب ما خواهد شد
.
2. «
بناب این، اکنون ای حوا، -ا دا د من و ’و خویش’ن دا ی کنیم و آنها ا نخو یم، بلکه ازخدا د خواس’ کنیم به ما از میوه د خ
’
حیا’ بدهد
.»
3.
از این و، آدم و حوا خویش’ن دا ی ک دند و ان-ی ها ا نخو دند
.
4.
آدم نزد خدا نیایش ک د و از او خواس’ که از میوه د خ’ حیا’ به او بدهد و چنین گف’:«خدایا، هنگامی که ما د ششمین ساع’ وز
آدینه از دس’و ’ س پیچی ک دیم، از طبیع’شفاف خود ب هنه شدیم و پس از ’خلف، بیش از سه ساع’ د باغ نماندیم
.
5. «
بناب این، شامگاهان ما ا از آن بی ون ک دی. خدایا، ما از دس’و ’و یک ساع’ س پیچی ک دیم و ’مام این محن’ها و غم ها ’ا ام وز ب س
ما آمد
.
6. «
و آن وزها به علاوه این چهل و سه وز، با آن یک ساع’ ’خلف ب اب ی نمی کند
!
7. «
خدایا، با دیده ’ حم ب ما نظ ف ما و ’خلف ما ا ’لافی مکن
.
8. «
خدایا، از میوه د خ’ حیا’ به ما عطا کن ’ا از آن بخو یم و زنده بمانیم و دیگ ن-ها ومحن’های وی زمین ا نبینیم; زی ا ’و
خدایی
.
9. «
هنگامی که از دس’و ’و س پیچی ک دیم، ’و ما ا از باغ بی ون ک دی و یک ک وبی ا ب ای محافظ’ از د خ’ حیا’ ف س’ادی، مبادا از آن د
خ’ بخو یم و زنده بمانیم و ب اث آن ’خلف،هیچ ضعفی ب ما وا د نشود
.
10. «
ولی اکنون خداوندا، ما همه این وزها ا ’حمل ک ده و از آن ن- ب ده ایم. این چهل وسه وز ا د مقابل آن یک ساع’ ’خلف ق ا ده
. »
فصل سی و هش’م
1.
سپس کلمه خدا نزد آدم آمد و گف
’:
2. «
ای آدم، از میوه د خ’ حیا’ که د خواس’ می کنی ’ا گذش’ 5500 سال چیزی به ’ونخواهم داد. د آن هنگام از میوه د خ’ حیا’ به ’و
خواهم داد و ’و و حوا و شایس’گان نسل ’واز آن خو ده، ’ا ابد زنده خواهید ماند
.
3. «
اما این چهل و سه وز نمی’واند آن یک ساع’ ’خلف ’و از دس’و م ا -ب ان کند
.
4. «
ای آدم، من میوه د خ’ ان-ی ا که میان آن پنهان شدی، به ’و دادم که آن ا بخو ی. ’و وحوا ب وید و از آن بخو ید
.
5. «
من د خواس’ ’و ا د نخواهم ک د و امید’ ا به نومیدی بدل نخواهم ساخ’; پس ’اپایان پیمانی که با ’و بس’م، ب دبا باش
.»
6.
و خدا کلمه اش ا از آدم باز گ ف
’.
فصل سی و نهم
1.
آن گاه آدم نزد حوا ب گش’ و به او گف’: «بخیز، یک ان-ی ب ای خود ب دا ; من نیز ان-ی دیگ ا ب می دا م و با هم به غا می ویم
.»
2.
آدم و حوا ه کدام ان-ی ی ا ب داش’ند و به سوی غا وانه شدند. زمان د حدود غ وب آف’اب بود و آنان به خو دن میوه ها میل
پیدا ک ده بودند
.
3.
ولی آدم به حوا گف’: «من از خو دن این ان-ی ها می’ سم و نمی دانم از آنها چه ب س م می آید
.»
4.
بناب این، آدم نزد خدا به نیایش ایس’اد و گف’: «خدایا، گ سنگی م ا بدون خو دن این ان-ی ف و نشان; زی ا اگ آن ا بخو م، دیگ ب
ای من چه سودی خواهد داش’ و اگ آن از دس’م ب ود، دیگ چه چیزی ا از ’و بخواهم؟»5. همچنین گف’: «من از خو دن آن می
’
سم; زی ا نمی دانم از آن چه چیزی ب ایم خ خواهدداد
.»
فصل چهلم
1.
آن گاه کلمه خدا نزد آدم آمد و گف’: «ای آدم، چ ا این ’ س و وحش’ و این وزه گی ی واح’یاط ا قبلا و پیش از ’خلف خود
نداش’ی؟
2. «
اکنون که ب ای اقام’ د این س زمین غ یب آمده ای، بدن حیوانی ’و د زمین ب ای’قوی’ و ’-دید قوا نمی’واند بدون غذای
زمینی بگذ اند
.»
3.
و خدا کلمه اش ا از آدم باز گ ف
’.
فصل چهل و یکم
1.
سپس آدم آن ان-ی ا گ ف’ و وی میله های ز ین گذاش’. حوا نیز ان-ی خود ا گ ف’ و وی عط یا’ نهاد
.
2.
وزن ه ان-ی به اندازه یک هندوانه بود; زی ا میوه های آن باغ بسیا بز گ’ از میوه های زمین بودند
.
3.
آدم و حوا ’مام آن شب ا ’ا صبح د حال وزه ایس’ادند
.
4.
هنگامی که خو شید ب آمد، آنان د حال نیایش بودند. پس از نیایش آدم به حوا گف
’:
5. «
ای حوا، خوب اس’ به م ز باغ و به سم’ -نوبی آن ب ویم; -ایی که نه ی وان اس’و از آن -ا به چها نه منقسم می شود. د آن
مکان نزد خدا دعا کنیم و از او بخواهیم آب حیا’ ا ب ای نوشیدن به ما بدهد
.
6. «
زی ا خدا به ما خو اکی از د خ’ حیا’ نداده اس’ ’ا زنده نمانیم. پس از او بخواهیم که از آب حیا’ به ما بدهد ’ا به -ای نوشیدن از
آب این زمین، ’شنگی خود ا با آن آب ف و نشانیم
.»
7.
هنگامی که حوا این سخنان ا از آدم شنید، پذی ف’ و ه دو بخاس’ند و به م ز -نوبی باغ د کنا ه آن نه که د فاصله اندکی از باغ
بود، ف’ند
.
8.
آنان ایس’ادند و نزد خداوند نیایش ک ده، از او خواس’ند این یک دفعه به ایشان نظ کند وآنان ا بخشوده، حا-’شان ا ب آو د
.
9.
پس از آن که ه دو نیایش ک دند، آدم با صدای خود نزد خدا نیایش س داد و گف
’:
10. «
خداوندا، هنگامی که د باغ بودم و آبی ا که از زی د خ’ حیا’ وان بود می دیدم، نه دلم می خواس’ و نه بدنم نیاز داش’ که از آن
بنوشم; همچنین ’شنگی ا نمی شناخ’م، زی ا زنده بودم، زنده’ از این زمان
.
11. «
همان طو که ب ای زیس’ن به خو اک حیا’ نیازمند نبودم، از آب حیا’ نیزنمی نوشیدم
.
12. «
ولی اکنون خدایا، من م ده ام و -سمم از ’شنگی سوخ’ه اس’. به من از آب زندگی بده ’ا آن ا بنوشم و زنده بمانم
.
13. «
خدایا، م ا از وی مه از این بلاها و محن’ها ن-ا’ ده و اگ نمی خواهی د باغ’ساکن شوم، م ا به س زمینی دیگ بب
.»
فصل چهل و دوم
1.
آن گاه کلمه خدا نزد آدم آمد و گف
’:
2. «
ای آدم، ’و می خواهی به س زمینی ب وی که د آن آ ام گی ی. س زمین دیگ ی و-ودندا د، بلکه ملکو’ آسمان ’نها -ایی اس’ که
د آن آ امش خواهی یاف
’.
3. «
اما اکنون نمی’وانی به آن وا د شوی; بلکه ’نها پس از آن که داو ی ’و بگذ د و پایان یابد
.
4. «
آن گاه ’و ا و شایس’گان نسل’ ا به ملکو’ آسمان بالا خواهم ب د و به ’و و ایشان بقیه آنچه ا اکنون د خواس’ می کنی، خواهم داد
.
5. «
و این که می خواهی از آب حیا’ بنوشی ’ا زنده بمانی، چنین چیزی نمی’واند ام وزصو ’ گی د، بلکه د وزی خواهد بود که
به -هنم ف ودآیم
(5)
و د وازه های ب ن-ین ا بشکنم وسلطن’های آهنین ا خ د کنم
.
6. «
آن گاه من از وی مه -ان ’و و -ان شایس’گان ا ن-ا’ خواهم داد و آنان ا د باغ خودآ امی خواهم بخشید; و آن د پایان -هان
خواهد بود
.
7. «
همچنین آب حیا’ی که د خواس’ می کنی، نه ام وز، بلکه وزی که خونم ا ب س ’و د س زمین -ل-’ا بیزم،
(6)
به ’و عطا خواهد شد
.
8. «
زی ا د آن زمان خون من ب ای ’و آب حیا’ خواهد بود، و نه ’نها ب ای ’و، بلکه ب ای همه کسانی از نسل’ که به من ایمان آو ند ’ا ب
ای ایشان آ امش ابدی به با آو د
.»
9.
همچنین خداوند به آدم گف’: «ای آدم، هنگامی که د باغ بودی، این مصیب’ها ب س ’نمی آمد
.
10. «
اما از آن وق’ی که از دس’و م س پیچی ک دی، همه این ن-ها به ’و وا د شده اس
’.
11. «
همچنین -سم ’و اکنون به خو دنی و نوشیدنی نیازمند اس’; بناب این، از آبی که کنا ’و وی زمین وان اس’، بنوش
.»
12.
و خدا کلمه اش ا از آدم باز گ ف
’.
13.
آدم و حوا خداوند ا پ س’ش ک ده، از کنا نه آب به غا باز گش’ند. آن وق’ نیم وز بودو هنگامی که به غا نزدیک شدند، آ’ش بز
گی ا کنا آن مشاهده ک دند
.
فصل چهل و سوم
1.
آن گاه آدم و حوا ’ سیدند و آ ام ایس’ادند. آدم به حوا گف’: «این آ’ش کنا غا ما چیس’؟از ما عملی که این آ’ش ا ف اهم کند، س
نزده اس
’.
2. «
ما د غا نه نان ’هیه می کنیم و نه غذا می پزیم. ماهی’ این آ’ش ا نیز نمی شناسیم ونمی دانیم آن ا چه بنامیم
.
3. «
و از هنگامی که خدا آن ک وبی ا با شمشی ی آ’شین که پ ’و می افکند و ب ق می زد،ف س’اد و ما از ’ س ب وی اف’ادیم و مانند
–
سم بی-ان شدیم، نظی این آ’ش ا ندیده ایم
.
4. «
اما اکنون ای حوا، این همان آ’شی اس’ که د دس’ آن ک وبی بود و خدا آن ا ف س’اده ’ااز غا ی که د آن زندگی می کنیم،
محافظ’ کند
.
5. «
ای حوا، عل’ این ام آن اس’ که خدا ب ما خشم گ ف’ه و می خواهد ما ا از آن غا خا -کند
.
6. «
ای حوا، ما د غا نیز از دس’و او س پیچی ک ده ایم و او این آ’ش ا ف س’اده ’ا گ داگ د آن مش’عل باشد و ن’وانیم وا د آن شویم
.
7. «
ای حوا، اگ واقعا چنین باشد، ما د ک-ا ساکن خواهیم شد؟ و از نزد خداوند به ک-اخواهیم گ یخ’؟ زی ا ا-ازه نخواهد داد
که د باغ ساکن شویم و ما ا از نعم’های آن مح وم ک ده اس’، بلکه ما ا د این غا گذاش’ و ’ا یکی ها و مصیب’ها و سخ’ی هایی ا د آن
’
حمل ک دیم ’ا این که س ان-ام د آن آ امش یاف’یم
.
8. «
ولی اکنون که ما ا به س زمینی دیگ می ب د، چه کسی می داند که چه ب س ما خواهدآمد؟ و از ک-ا که ’ا یکی های آن -ا از
مکان نخس’ بسیا بیش’ نباشد؟
9. «
ای حوا، چه کسی می داند که د آن س زمین د وز یا شب چه چیزی خ خواهد داد؟ وچه کسی می داند که آن دو اس’ یا
نزدیک؟ ای حوا، ممکن اس’ -ایی که خدا ب ای ما ب گزیده،از باغ دو باشد یا خدا ما ا د آن از نگ یس’ن به خودش منع کند; زی ا
از دس’و های او س پیچی ک ده ایم و پیوس’ه از او ’قاضا ک ده ایم
.
10. «
ای حوا، اگ خدا بخواهد ما ا به س زمین غ یب دیگ ی -ز محل آ امش کنونی بب د،باید -ان ما ا بگی د و نام ما ا از وی
زمین ب اندازد
.
11. «
ای حوا، اگ باز هم از آن باغ و از خدا بیگانه شویم، ک-ا او ا دوبا ه پیدا کنیم و از اوبخواهیم به ما طلا و عط یا’ و م و مقدا
ی از میوه د خ’ ان-ی ا بدهد؟
12. «
ک-ا او ا بیابیم ’ا دل ما ا دوبا ه آ ام کند؟ ک-ا او ا بیابیم ’ا طبق پیمانی که ب ای مامنعقد ک ده اس’، به ما بیندیشد؟»13
.
آن گاه آدم خاموش شد و پیوس’ه او و حوا به غا و آ’شی که گ داگ د آن زبانه می کشید،نگاه می ک دند
.
14.
آ’ش ا شیطان ب اف وخ’ه بود. زی ا وی د خ’ان و علف های خشک ا گ د آو ده، به سوی غا حمل می ک د و آنها ا آ’ش می زد ’ا غا و
چیزهای د ون آن ا بسوزاند
.
15.
هدف او این بود که آدم و حوا د اندوه بمانند و وی ب’واند ’وکل آنان ا از خدا قطع کندو ایشان ا به بیزا ی از خدا بکشاند
.
16.
اما به لطف خدا او ن’وانس’ غا ا بسوزاند; زی ا خدا ف ش’ه خود ا ف س’اد ’ا غا ا ازآ’ش حفظ و آ’ش ا خاموش کند
.
17.
آ’ش از نیم وز ’ا شامگاه اف وخ’ه ماند و آن چهل و پن-مین وز بود
.
فصل چهل و چها م
1.
آدم و حوا ایس’اده بودند و به آ’ش می نگ یس’ند و از ’ س نمی’وانس’ند به غا نزدیک شوند
.
2.
و شیطان پیوس’ه د خ’انی ا می آو د و د آ’ش می افکند ’ا این که شعله بالا ف’ و ’مام غا ا پوشاند و وی گمان ک د که غا د
شعله های آ’ش می سوزد. ولی ف ش’ه خداوند از آن محافظ’ می ک د
.
3.
و ’ا آن زمان نمی’وانس’ شیطان ا لعن’ کند یا با سخن به او آسیبی ساند، زی ا وی هیچ ’سلطی ب او نداش’; با کلما’ دهانش نیز
چنین کا ی ا نک د
.
4.
بناب این، ف ش’ه ب دبا ی پیشه ک د و سخن بدی نگف’ ’ا این که کلمه خدا آمد و به شیطان گف’: «دو شو; یک با پیش از این
بندگانم ا ف یب دادی; اکنون می خواهی آنان ا نابود کنی
.
5. «
اگ حم’م د میان نبود، ’و و سپاهیان’ ا ’ا پایان -هان از وی زمین ب می انداخ’م
.»
6.
آن گاه شیطان از نزد خدا گ یخ’. اما د ’مام وز آ’ش د گ داگ د غا ، مانند آ’ش زغال سنگ، می سوخ’. آن چهل و ششمین وزی
بود که آدم و حوا بی ون باغ گذ انده بودند
.
7.
هنگامی که آدم و حوا مشاهده ک دند که گ مای آن آ’ش ’ا اندازه ای کاهش یاف’ه اس’، به سوی غا هسپا شدند ’ا طبق عاد
’
خویش به د ون آن وند; ولی گ مای آ’ش مانع شد
.
8.
آن گاه ه دوی آنان گ یه س دادند; زی ا از آن آ’ش که میان ایشان و غا فاصله انداخ’ه بودو شعله هایش به سوی آنان می آمد،
’
سیدند
.
9.
آن گاه آدم به حوا گف’: «این آ’ش ا که از آن سهمی د خود دا یم، بنگ ! این آ’ش قبلا’سلیم ما بود، ولی اکنون که از حدود آف
ینش ’-اوز ک ده، ش ایط و طبیع’ خود ا ’غیی داده ایم، دیگ ’سلیم ما نیس’. آ’ش د طبیع’ خویش ’غیی نک ده و از خلق’ خود دگ
گون نشده اس’، از این و، ب ما قد ’ دا د و هنگامی که به آن نزدیک می شویم، -سم ما امی سوزاند
.
فصل چهل و پن-م
1.
آن گاه آدم بخاس’ و نزد خدا نیایش ک د و گف’: «ببین که آ’ش میان ما و غا ی که دس’و دادی د آن اقام’ کنیم فاصله افکنده اس
’
و ما دیگ نمی’وانیم وا د آن شویم
.»
2.
خدا سخن آدم ا شنید و کلمه خود ا ف س’اد و گف
’:
3. «
ای آدم، این آ’ش ا بنگ ! شعله ها و گ مای این آ’ش با باغ شادی ها و چیزهای خوب آن چقد ’فاو’ دا د
!
4. «
هنگامی که مطیع من بودی، ’مام آف یدگان ’سلیم ’و بودند; اما پس از آن که از دس’و م س پیچی ک دی، همه ب ’و می شو ند
.»
5.
همچنین خدا به او گف’: «ای آدم، بنگ که چگونه شیطان از ’و ’م-ید ک ده اس’! او ’و ااز الوهی’ و مقامی مانند مقام من مح وم
ک ده و دس’ از س ’ ب نداش’ه اس’; بلکه دشمن ’ونیز شده اس’. هموس’ که این آ’ش ا ب ای سوزاندن ’و و حوا ب اف وخ’ه اس
’.
6. «
ای آدم، چ ا او ح’ی یک وز به وعده های خود با ’و عمل نک ده و پس از آن که دس’و او ا پذی ف’ی، ’و ا از شکوهی که داش’ی نیز
مح وم ک ده اس’؟
7. «
ای آدم، آیا گمان می کنی هنگامی که این وعده ها ا می داد، ’و ا دوس’ داش’ و به خاط این دوس’ی می خواس’ ’و ا به مقامی بلند
بساند؟
8. «
اما نه ای آدم، او هیچ یک از آنها ا از وی دوس’ی با ’و ان-ام نداده اس’; بلکه می خواس’ ’و ا از نو به ظلم’ و از عز’ به ذل’ و از شکوه
به پس’ی و از شادی به غم و ازآ امش به بی غذایی و ضعف بکشاند
.»
9.
همچنین خدا به آدم گف’: «آ’شی ا که شیطان گ داگ د غا ب اف وخ’ه بنگ و آن کا ع-یب ا مشاهده کن و بدان که ه گاه دس’و او ا
بشنوی، این امو ’و و نسل’ ا احاطه خواهدک د و او با آ’ش بلایی ب س ’ خواهد آو د و پس از م گ به -هنم خواهی ف
’.
10. «
آن گاه سوز آ’شی ا که او گ داگ د ’و و نسل’ ب می اف وزد، خواهی دید و ’ا آمدن من هیچ اه ن-ا’ی از آن ب ای شما نخواهد بود
–
همان طو که اکنون به سبب این آ’ش بز گ نمی’وانی به غا خود وا د شوی – ’ا وزی که به پیمانم وفا کنم و کلمه من اهی ا ب
ای ’وبگشاید
.
11. «
اکنون ب ای این که از این -ا به آ امی ب وی، اهی نیس’ ’ا این که کلمه من، که کلمه من اس’، بیاید. آن زمان او اهی ا ب ای’ پدید
خواهد آو د و ’و آ امی خواهی یاف’.» آن گاه خداکلمه خویش ا ف اخواند ’ا آ’شی ا که گ داگ د غا زبانه می کشید، دو نیم کند که
آدم از میان آن بگذ د. آ’ش به دس’و خدا دو نیم شد و میان آن اهی ب ای آدم پدید آمد
.
12.
و خدا کلمه اش ا از آدم باز گ ف
’.
فصل چهل و ششم
1.
آن گاه آدم و حوا به غا باز گش’ند. هنگامی که ایشان از میان آ’ش می گذش’ند، شیطان مانند گ دبادی د آ’ش دمید و ب ای
آدم و حوا آ’ش زغال سنگ ف اهم ک د; به گونه ای که داغ هایی ب بدن آنان پدید آمد و آ’ش ایشان ا سخ’ سوزاند
.
2.
آدم و حوا از سوز آ’ش ف یاد بلندی کشیدند و گف’ند: «خداوندا، ما ا ن-ا’ ده! نگذا ما ازاین آ’ش سوزان بسوزیم و بلا ببینیم
;
و ما ا به سبب ’خلف و زیدن از دس’و ’ بازخواس’نکن
.»
3.
آن گاه خدا به بدن های ایشان که به دس’ شیطان سوخ’ه بود، نظ ک د و ف ش’ه خود اب ای ف ونشاندن آ’ش ف س’اد. اما زخم
بدنشان باقی ماند
.
4.
و خدا به آدم گف’: «محب’ شیطان ا ببین که می خواس’ به ’و الوهی’ و عظم’ بدهد.بنگ که چگونه ’و ا می سوزاند و می خواهد ’و ا
از وی زمین ب دا د
!
5. «
ای آدم، آن گاه به من نگاه کن که چندین با ’و ا از دس’ وی هایی داده ام و گ نه آیا او’و ا باقی می گذاش’؟»6. همچنین خدا
به حوا گف’: «این چه وعده ای بود که شیطان به ’و داد و گف’: د وزی که از آن د خ’ بخو ید، چشمان شما باز می شود و مانند
خدایان عا ف نیک و بد خواهید شد.اینک او بدن های شما ا سوزانده اس’ و به -ای مزه باغ، مزه آ’ش ا به شما چشانده و
سوزش و بدی و قد ’ آن ا به شما نشان داده اس
’.
7. «
چشمان’ان نعم’ی ا که وی از شما گ ف’، دید و به اس’ی او چشم های شما ا گشود ’اباغی ا که با من د آن بودید و بلایی ا که ب
س شما آو د، مشاهده کنید. ولی او نمی’واندالوهی’ به شما بدهد و ادعای خود ا اثبا’ کند. آ ی وی با شما و نسل شما که پس از
این می آید، د س’یز اس
’.»
8.
و خدا کلمه اش ا از ایشان باز گ ف
’.
فصل چهل و هف’م
1.
آدم و حوا د حالی که از سوز آ’ش ب خود می ل زیدند، وا د غا شدند. آن گاه آدم به حواگف
’:
2. «
اینک آ’ش این -هان -سم ما ا سوزانده اس’; ولی هنگامی که پس از م گ، شیطان-ان ما ا آزا دهد، چه حالی خواهیم
داش’؟ زمان ن-ا’ ما دو و د از اس’، مگ این که خدابیاید و از وی مه ، وعده خود ا به ان-ام ساند
.»
3.
آن گاه آدم و حوا به غا وا د شدند و ب ای و ود دوبا ه به آن خود ا مبا ک خواندند; زی اهنگامی که آ’ش ا گ داگ د آن دیدند،
پنداش’ند که ه گز به آن وا د نخواهند شد
.
4.
د حالی که آف’اب غ وب می ک د، آ’ش می سوخ’ و به غا آدم و حوا نزدیک می شد به گونه ای که ایشان ن’وانس’ند د آن بخوابند
.
پس از غ وب آف’اب آنان از غا خا – شدند. و آن چهل و هف’مین وزی بود که آدم و حوا بی ون باغ سپ ی ک ده بودند
.
5.
آن گاه آدم و حوا د پناه ’په ای کنا باغ ف’ند و طبق عاد’ خویش خوابیدند
.
6.
سپس بخاس’ند و نزد خدا نیایش ک دند ’ا گناهان ایشان ا ببخشد و دوبا ه د پناه کوه به خواب ف’ند
.
7.
ولی دشمن همه خوبی ها، شیطان، با خود گف’: «اینک خدا با آدم پیمان بس’ه و به وی وعده ن-ا’ داده و می خواهد او ا از
’
مام سخ’ی هایی که ب ایش پیش آمده اس’، هایی دهد.از سوی دیگ با من پیمانی نبس’ه و وعده ای نداده و م ا از سخ’ی هایم ن-ا
’
نخواهد داد. علاوه ب این، به وی وعده داده اس’ که وی و نسلش ا د ملکو’ی که من د آن بودم، سکنا دهد. پس باید آدم ا بکشم
.
8. «’
ا زمین از او خالی شود و ’نها ب ای من باشد، و هنگام م گ نسلی از او نماند ’ا وا “ملکو’ شود، پس ملکو’ نیز از آن من باشد
.
د آن هنگام خدا به من نیاز خواهد داش’ و م ا وسپاهم ا به ملکو’ باز خواهد گ داند
.»
فصل چهل و هش’م
1.
سپس شیطان سپاه خود ا ف اخواند و آنان نزد او آمدند و گف’ند
:
2. «
ای خداوندگا ما، چه ف مایشی دا ی؟
»
3.
وی گف’: «شما می دانید این آدم که خدایش از خاک آف یده، ملکو’ ما ا گ ف’ه اس’.بیایید با هم م’حد شویم و او ا بکشیم یا صخ
ه ای ا به سوی او و حوا بغل’انیم و ایشان ا زی آن خ د کنیم
.»
4.
هنگامی که سپاه شیطان این سخنان ا شنیدند، به سوی کوهی که آدم و حوا د پناه آن خف’ه بودند، وانه شدند
.
5.
آن گاه شیطان و سپاه او صخ ه بز گ و پهن و صافی ا ب داش’ند; زی ا او بی ش مانه می اندیشید که اگ سو اخی د آن صخ ه
چرا پاورپوینت کتاب اول آدم و حوا بهترین انتخاب برای ارائههای شماست؟
در دنیای رقابتی امروز، ارائهای جذاب و حرفهای میتواند تأثیر بزرگی در جلب توجه مخاطبان داشته باشد. فایل پاورپوینت کتاب اول آدم و حوا با طراحی منظم، زیبا و استاندارد به شما کمک میکند تا محتوای خود را به شیوهای خیرهکننده و اثرگذار ارائه دهید. این فایل با جزئیات دقیق و ساختار حرفهای، ابزاری مطمئن برای موفقیت در ارائههای شماست.
ویژگیهای برتر فایل پاورپوینت کتاب اول آدم و حوا:
- طراحی بینقص و خلاقانه: تمام جزئیات پاورپوینت کتاب اول آدم و حوا با دقت طراحی شدهاند تا نیازهای ارائههای تخصصی شما را برآورده کند.
- ساختاری ساده و منظم: محتوا در پاورپوینت کتاب اول آدم و حوا به گونهای سازماندهی شده که بهراحتی خوانده شود و مفاهیم به صورت شفاف انتقال یابد.
- جلوههای بصری منحصربهفرد: استفاده از رنگهای هماهنگ و گرافیکهای حرفهای، فایل پاورپوینت کتاب اول آدم و حوا را از سایر فایلها متمایز میکند.
- کاربرد گسترده: پاورپوینت کتاب اول آدم و حوا برای جلسات کاری، پروژههای علمی و حتی تدریس بسیار مناسب است.
- امکان ویرایش آسان: پاورپوینت کتاب اول آدم و حوا به شما اجازه میدهد تغییرات دلخواه خود را با سرعت و سهولت اعمال کنید.
چطور با پاورپوینت کتاب اول آدم و حوا بهترین نتیجه را کسب کنید؟
برای داشتن یک ارائه حرفهای و بدون نقص، کافی است پاورپوینت کتاب اول آدم و حوا را دانلود کرده و به کار ببرید. این فایل آماده به شما امکان میدهد که تنها با چند کلیک ساده، اسلایدها را مطابق نیاز خود تغییر دهید و از طراحی حرفهای آن بهرهمند شوید.
انتخابی عالی برای همه کاربران:
فرقی نمیکند که دانشجو، مدرس یا متخصص باشید؛ پاورپوینت کتاب اول آدم و حوا به شما کمک میکند تا محتوای خود را به شکلی ساده و حرفهای ارائه دهید. با صرفهجویی در زمان، کیفیت ارائه شما ارتقا مییابد و مخاطبان تحت تأثیر قرار میگیرند.
چرا به ما اعتماد کنید؟
پاورپوینت کتاب اول آدم و حوا با توجه به نیازهای واقعی کاربران طراحی شده است. تیم ما با بررسی بازخوردها محصولی ارائه کرده که از نظر محتوا و طراحی بینقص است. ما تضمین میکنیم که فایل پاورپوینت کتاب اول آدم و حوا شما را ناامید نخواهد کرد و در صورت نیاز، پشتیبانی کامل ارائه میدهیم.
همین حالا فایل پاورپوینت کتاب اول آدم و حوا را دانلود کنید:
اگر به دنبال ارائهای متمایز، حرفهای و تأثیرگذار هستید، پاورپوینت کتاب اول آدم و حوا همان چیزی است که نیاز دارید. فرصت را از دست ندهید و همین حالا آن را دریافت کنید تا یک تجربه خاص و فراموشنشدنی داشته باشید.